خلاصه
این منبع، مجموعهای از مباحث دربارهٔ شناخت و معرفتشناسی است که در جلساتی بهصورت گفتوگو ارائه شده است. متن با تأکید بر ضرورت مسلح شدن تفکر اسلامی به معرفت و منطق در برابر ایدئولوژیهای مادی آغاز میشود. دکتر بهشتی تلاش میکند تا مباحث پیچیده فلسفی را با زبانی ساده و قابل فهم برای مخاطبان ناآشنا با مطالعات فلسفی بیان کند.
متن ابتدا به تعریف شناخت میپردازد و آن را رابطهای آگاهانه بین انسان و محیط معرفی میکند که بدیهی و بینیاز از تعریف است. سپس، انواع آگاهی را از دیدگاههای مختلف، شامل آگاهیهای حسی، تحلیلی (فکر)، پیشاتجربی، عرفانی، و وحیانی بررسی میکند. بخش قابل توجهی به خطاهای حسی و نحوه تشخیص و رفع آنها از طریق مقایسه با سایر حواس و تجربه عملی اختصاص دارد. در ادامه، نقش ذهن در تفسیر مشاهدات و تفاوت آن با خود مشاهده حسی مورد تأکید قرار میگیرد و به این نتیجه میرسد که خطا غالباً در تفسیر ذهنی است، نه در خود دریافت حسی.
خلاصه مفصل
کتاب “شناخت از دیدگاه فطرت” مجموعه درسگفتارهای شهید آیتالله دکتر سید محمد حسینی بهشتی است که در تابستان سال ۱۳۵۹ در واحد دانشجویی حزب جمهوری اسلامی تدریس شده است [۱, ۶]. این درسگفتارها در بستری مطرح شد که اندیشههای مارکسیستی چالشآفرین بودند و دکتر بهشتی تلاش داشتند تا موضع تفکر اسلامی را در قبال این چالشها تبیین کنند و مخاطبان را به سلاح منطق و معرفت مجهز سازند [۶, ۷]. رویکرد ایشان در این کتاب، پرهیز از زبان پیچیده فلسفی و ارائه مباحث به زبانی ساده و قابل فهم برای عموم بوده است [۷, ۹].
خلاصه جامعی از این منبع به شرح زیر است:
۱. ماهیت شناخت و رابطه آن با محیط و خویشتن:
- شناخت به عنوان یک رابطه: دکتر بهشتی در ابتدا شناخت را یکی از روابط گوناگون انسان با محیط زندگیاش تعریف میکند [۱۶]. این رابطه تنها با محیط نیست، بلکه میان انسان و خویشتن او نیز برقرار است که از آن به “خودآگاهی” تعبیر میشود [۸, ۲۲, ۲۵].
- عدم قابلیت تعریف شناخت: ایشان معتقدند که شناخت به خودی خود “بدیهی” و “روشن” است و برای درک آن نیازی به تعریف از طریق چیز دیگری نیست، چرا که خود شناخت، اولین چیزی است که انسان میشناسد [۱۹, ۲۰]. هر تلاشی برای تعریف شناخت، به پیچیده کردن این مفهوم بدیهی میانجامد [۲۱, ۵۲].
- ذهن و عین: آگاهیها، ذهن انسان را تشکیل میدهند یا بخشی از آن هستند [۲۵]. ذهن و عین معمولاً در مقابل یکدیگر به کار میروند (مثلاً وقتی میگوییم چیزی “ذهنی” است یا “عینی” است) [۲۶, ۲۷]. اما دکتر بهشتی توضیح میدهد که ذهن، خود بخشی از عین (واقعیت) است؛ چرا که خیال و فکر و آگاهی انسان، واقعیتهایی عینی هستند، اگرچه ممکن است مابازای خارجی نداشته باشند [۲۹, ۳۰, ۳۱, ۶۲].
- تأثیر متقابل ذهن و عین: ذهن و عین بر یکدیگر تأثیر متقابل دارند؛ مثلاً مشاهده یک منظره (عین) در ذهن انسان تصویری ایجاد میکند و بالعکس، طرح ذهنی یک معمار (ذهن) به ساخت یک ساختمان (عین) منجر میشود [۳۴, ۳۵, ۳۶, ۳۷].
- مهمترین انتظار از ذهن: بالاترین و مهمترین انتظار انسان از ادراکات ذهنی، “واقعنمایی” است؛ یعنی ذهن واقعیت عینی را همانطور که هست یا حقیقت را همانطور که باید باشد، به انسان بنمایاند [۳۸, ۳۹, ۴۰, ۷۸].
۲. حقیقت و واقعیت:
- تفاوت معنایی: واقعیت از “آنچه هست” عبارت است، در حالی که حقیقت از “آنچه باید باشد” تشکیل میشود [۷۱].
- رابطه بین آن دو: برخی از واقعیتها حق و حقیقت هستند (مثل تحقق عدالت یا جانفشانی برای خدا)، و برخی دیگر باطل و ضد حقیقت (مثل ظلم) [۷۲, ۷۳]. همچنین ممکن است آرمانها و ایدهآلهایی حق باشند، اما هنوز به واقعیت نپیوسته باشند [۷۴, ۷۵]. نقش آگاهی در مورد حقیقت، این است که حق را همانطور که هست، حتی اگر هنوز واقعیت نیافته، به ما بنمایاند [۷۶, ۷۷].
۳. انواع آگاهی و راههای دستیابی به آن: دکتر بهشتی پنج نوع آگاهی را معرفی میکند [۸۶]:
- ۱. مشاهدات خارجی و درونى (آگاهیهای حسی): آگاهیهایی که از طریق حواس ظاهری (دیدن، شنیدن، بوییدن، چشیدن، لمس کردن) یا حواس درونی (مانند درک درد، شادی، غم، یا دانستن و ندانستن خود) به دست میآیند [۸۷, ۹۱, ۹۳]. در این نوع آگاهی، دخالت تجزیه و تحلیل و ترکیب وجود ندارد [۹۴].
- ۲. آگاهیهای مأخوذ از تجزیه و تحلیل و ترکیب (تفکر و تعقل): این آگاهیها به طور مستقیم از حواس به دست نمیآیند، بلکه از طریق تفکر، استنتاج و جمعبندی مشاهدات حسی نوع اول شکل میگیرند (مثلاً کشف قانون جاذبه) [۹۸, ۹۹, ۱۰۰, ۱۰۲, ۲۹۳].
- ۳. آگاهیهای قبل از تجربه: برخی متفکران (مانند کانت) معتقدند انسان با سلسلهای از آگاهیها (مقٌولات یا کاتگوریها) به دنیا میآید که به آگاهیهای حسی شکل میدهند [۱۰۳].
- ۴. آگاهیهای اشراقی و عرفانی: برخی عارفان و اشراقیون معتقدند که این نوع معرفتها فراتر از آگاهیهای حسی و تحلیلی هستند و ماهیتی خدادادی دارند [۱۰۵].
- ۵. وحی: آگاهیهایی که انبیا و پیامبران از منبع آن تغذیه میشوند [۱۰۶]. دکتر بهشتی تأکید میکند که در این درسگفتارها، تمرکز بر روی انواع اول و دوم آگاهی است [۸۷].
۴. خطاهای حسی و شیوه پی بردن به آنها:
- منشأ خطا: بسیاری از موارد خطای حسی (مانند چوب شکسته در آب، سراب، یا آتش گردان) در واقع خطا در تفسیر ادراکات حسی هستند، نه خود عملکرد حواس [۱۰۶, ۲۱۳, ۲۱۴, ۲۱۵, ۲۴۰]. حواس واقعیت را همانطور که هست دریافت میکنند، اما ذهن ممکن است آن را به اشتباه تفسیر کند [۲۱۲, ۲۳۴].
- روش کشف و اصلاح خطا: برای پی بردن به خطای ذهن در تفسیر دریافتهای حسی و اصلاح آن، میتوان از کمک حواس دیگر (مثلاً لمس کردن چوب در آب پس از دیدن آن) یا از روش تجربی بهره برد [۲۱۵, ۲۱۶, ۲۱۸, ۲۴۱]. در این فرآیند، ذهن با قدرت تجزیه و تحلیل و ترکیب، خطا را کشف و منشأ آن را شناسایی میکند [۲۴۴, ۲۴۶, ۲۴۷]. روش تجربی (شامل مشاهده دقیق، استنتاج از مشاهده و تفسیر، و تطبیق مجدد نتایج بر عالم خارج) در قلمرو علوم تجربی بسیار سودمند است [۳۱۳, ۳۱۴, ۲۴۳].
۵. ثبات و تغییر در شناخت:
- موضوعات شناخت: موضوعات شناخت میتوانند “متطوّر” (متغیر) باشند (مانند حرکت یا دگرگونی) یا “ثابت” (مانند قوانین حاکم بر طبیعت) [۷۲, ۱۳۲, ۱۴۲, ۱۴۷]. حتی در دل عالم متغیر مادی، ثابتهایی وجود دارد که علوم طبیعی به دنبال کشف آنها هستند [۱۳۴, ۱۳۵, ۱۳۸].
- تصاویر ذهنی: تصاویر ذهنی نیز میتوانند دچار تغییر شوند؛ گاه این تغییر ناشی از تغییر در خود موضوع شناخت است (مثلاً تغییر یک زمین از بیابان به ساختمانسازی) [۱۶۱, ۱۶۹]، و گاه ناشی از تغییر در خود ذهن (مثلاً فراموشی یا ترکیب تصاویر ذهنی) [۱۶۳, ۱۶۶].
- نقش مغز و اعصاب: تغییرات در ساختمان مغز و اندامهای شناخت نیز وجود دارد (مانند رشد و تحلیل سلولهای مغزی) [۱۷۰, ۱۷۱]. اما دکتر بهشتی تأکید میکند که تغییر در ادراکات و شناخت انسان، لزوماً تابع مستقیم تغییرات فیزیکی مغز نیست، بلکه میتواند ناشی از آموزش و دریافت اطلاعات جدید باشد [۱۷۷, ۱۸۰].
۶. دیالکتیک و نقد دیالکتیک ماتریالیسم:
- معنای دیالکتیک: دیالکتیک به معنای گفتگوی متقابل، کاوشگرانه و روشنگر است که ریشههای آن به “مباحثه” در زبان فارسی بازمیگردد [۲۹۶, ۲۹۷, ۲۹۸, ۳۱۱]. در مباحثه، یک “تز” (مطرح کردن یک مطلب) توسط “آنتیتز” (مطرح کردن مطلبی در مقابل آن) به چالش کشیده میشود و در نهایت به یک “سنتز” (جمعبندی جامعتر) میرسد که خود میتواند نقطه آغاز یک بحث جدید باشد [۳۰۴, ۳۰۷, ۳۰۹, ۳۱۰, ۳۰۸].
- دیالکتیک ماتریالیسم: ماتریالیستها این جریان دیالکتیکی را به عالم “عین” و “ماده” منتقل میکنند و معتقدند که منشأ پیدایش پدیدههای جدید در عالم عین، خودِ تضاد درونی ماده است (مثلاً دانه گندم که در خود استعداد گیاه شدن را دارد) [۳۳۳, ۳۳۷].
- نقد دیالکتیک ماتریالیسم:
- نقش اراده انسان: دکتر بهشتی این تعمیم را در مورد جامعه بشری قبول ندارد، زیرا دیالکتیک ماتریالیسم نقش انتخاب و اراده آزاد انسان را نادیده میگیرد [۳۵۰, ۳۵۱, ۳۵۲]. انسان سازنده سرنوشت خود و محیطش است، نه صرفاً تابع جبر مادی [۳۵۰, ۳۵۳].
- تعمیم تضاد به جهان: تعمیم اصل تضاد به تمام جهان هستی نیز مورد نقد قرار میگیرد. در جهان هستی، قوانین ثابتی حاکم است که نمیتوانند در دل خود، نفی خود را داشته باشند [۳۵۳, ۳۵۴].
- تضاد یا تکمیل؟: ماتریالیسم دیالکتیک جهان را بر اساس “درگیری و تضاد” میبیند [۳۵۸]. اما دکتر بهشتی معتقد است که جهان بر اساس “تدبیر هماهنگکننده” بنا شده و بسیاری از روابط (مانند زن و مرد، یا الکتریسیته مثبت و منفی) نه تنها متضاد نیستند، بلکه مکمل یکدیگر هستند و نشانههای هماهنگی اعجابآور در هستی وجود دارد [۳۵۹, ۳۶۰, ۳۶۳]. استعداد نیز به تنهایی علت تامه برای حرکت ماده نیست و نیاز به عوامل محرکه بیرونی دارد که نهایتاً به پروردگار عالم منتهی میشود [۳۵۶].
۷. اصول تجربی مورد قبول قرآن: قرآن کریم نیز انسان را به مشاهده و تأمل در طبیعت دعوت میکند و اصولی تجربی را مورد تأیید قرار میدهد [۱۶۰, ۳۲۰]:
- ۱. تغییر و تبدل دائمی عالم ماده و طبیعت: طبیعت پیوسته در حال دگرگونی است و چیزهای جدید از دل چیزهای قدیمی سربرمیآورند [۳۲۲, ۳۲۳, ۳۲۴].
- ۲. حاکمیت قوانین ثابت بر این تغییر و تحول: بر این تغییرات، قوانین ثابتی حاکم است (مانند طلوع و غروب خورشید) [۳۲۴, ۳۲۵].
- ۳. وحدت و یکپارچگی جهان طبیعت: جهان یک مجموعه هماهنگ و پیوسته است [۳۲۵].
دکتر بهشتی در پایان این بخش، تأکید میکند که روشهای شناخت متعدد هستند و هیچ روشی (از جمله روش تجربی) به تنهایی منحصر به فرد نیست [۳۱۵, ۳۲۶]. هدف نهایی این مباحث، رسیدن به یک جمعبندی روشن برای شناخت اصول کلی است که باید در راه شناخت از آنها پیروی کنیم [۳۶۷].

