پویایی فقه شیعه

این متن به بررسی دو مسیر اصلی برای شناخت خدا می‌پردازد: راه عقل نظری و استدلال و راه دل و شهود. در ابتدا، به تبیین راه عقل نظری پرداخته می‌شود که خدا را گرداننده‌ی هستی و پدیدآورنده‌ی عالم معرفی می‌کند. سپس، با استناد به نظریات کانت، محدودیت‌های عقل نظری در ادراک جوهر هستی و ذات خدا بیان می‌شود. در مقابل، راه دل به عنوان مسیری نزدیک‌تر، روشن‌تر و ایمان‌زاتر مطرح می‌گردد که از طریق درک خیر و شر و ارزش‌های اخلاقی به سوی خدا رهنمون می‌شود و به پوچی و بی‌معنایی زندگی‌ای که صرفاً بر محاسبات عقل حسابگر استوار است، اشاره می‌کند. این مسیر دوم، عشق به حق، صدق، عدالت و ایثار را سرچشمه‌ی درک الهی می‌داند و آن را در تضاد با خودخواهی‌های مادی قرار می‌دهد.

سخنرانی شهید بهشتی با عنوان «پویایی فقه شیعه

خلاصه سخنرانی

این متن به بررسی دو مسیر اصلی برای شناخت خدا می‌پردازد: راه عقل نظری و استدلال و راه دل و شهود. در ابتدا، به تبیین راه عقل نظری پرداخته می‌شود که خدا را گرداننده‌ی هستی و پدیدآورنده‌ی عالم معرفی می‌کند. سپس، با استناد به نظریات کانت، محدودیت‌های عقل نظری در ادراک جوهر هستی و ذات خدا بیان می‌شود. در مقابل، راه دل به عنوان مسیری نزدیک‌تر، روشن‌تر و ایمان‌زاتر مطرح می‌گردد که از طریق درک خیر و شر و ارزش‌های اخلاقی به سوی خدا رهنمون می‌شود و به پوچی و بی‌معنایی زندگی‌ای که صرفاً بر محاسبات عقل حسابگر استوار است، اشاره می‌کند. این مسیر دوم، عشق به حق، صدق، عدالت و ایثار را سرچشمه‌ی درک الهی می‌داند و آن را در تضاد با خودخواهی‌های مادی قرار می‌دهد.

متن پیاده شده

اونچه یا غایت اعمال طالبینش می‌نامیم آنکه در دورترین افق آرغوی ما و همه خواهندگان همه طلبکنندگان فراترین آرزو آرزوشان اوست درباره خدا ک رابطه آگاهی‌بخش داشتیم به کمک اندیشه به کمک عقل نظری که فشردهش رو هفته پیش گفتیم و خلاصه میشد در همان دلیل و در همان راهنمای نظری بیرین که این گردونه را گرداننده‌ای هست و این پدیده‌ها را پدیدآورنده‌ای هست و این فنا شدنی را مبدع بقایی هست و این تکیه تک یهگاهی هست و این سایه را صاحب سایه‌ای هست و این شعاع را سرچشمه نوری هست و این فرع را اصلی هست. این‌ها همه تعبیرهای گوناگونیست و این صغیران را موجود غنیی هست که به اون‌ها غنا می‌بخشد. اینا همه تعبیرهای گوناگونیست از یک استدلال از یک رهیابی اندیشه انسان به سوی خدا با کمک اندیشه تحلیل‌گر و عقل نظری. و امروز خوایم بگیم این رهیابی کار فکر بود کار مغز بود کار تفکر و اندیشیدن بود ما راه دیگری داریم نزدیک‌تر از آن روشن‌تر از آن ایمانزادتر از آن و آن کار دل است. راهی که دل به سوی خدا دارد که عرفا معمولاً رو این راه دوم تکیه دارن و فلاسفه و اندیشمندان معمولاً روی راه اول تکیه دارن و هر دو راه هست همو راه هست همین این راه هست ولی انصافاً این راه دومی برای همه کسانی که بتونن بشناسنش پیداش کنن و برن راهی دلپذیرتر ایمانزاتر است یقین آورتر است کانت در نقد عقل نظری و نقد اندیشه تحلیل ه این نتیجه می‌رسه که اصولاً انسان برد اندیشه‌ش تا مرز فومن‌ها و پدیده‌هاست تا مرز اعراض است بهتر است به جای پدیده بگیم اعراض در زبان امروز ما ظهر را می شناسد انسان اندیشه جوهرشناس، ذاتشناس و گوهرشناس ندارد. برد اندیشه‌ش از اعراض دیگه اون طرف در نمیره. نمی‌تونه از اون را حتی جوهر را بشد خدا را که شایدم جوهر با اون معنی یق ظریفی که کانت می‌خواد تعریف بکنه چیزی باشه نظیر جوهراالجواهر گوهر گوهرها مزفالوا هستی بخش ذات‌ها بخشنده ذاتها در زبان فلاسفه خودمون بنابراین از نظرگاه کانت آدم با پای استدلال نمی‌تونه به خدا برسه. کان هم پای استدلالیان را چوبین می‌دونه در خداشناسی. بنده نمی‌خوام بگم حرف کانت درسته نخیر. اما یادمون نره کانت یکی از اندیشه‌های توانای انگشت شمار تاریخ بصری از نظر رت تحلیل و قدرت دقت، ریزبینی و باریک‌بینی و تمرکز و تجع و تحلیل و او که دارای چنین مغز دوربردیست، اندیشه دوریست، فض پرکاری، دیدبینیست، او اظهار عکس می‌کنه. این حرف کانت لااقل راسه که بگه من با این همه چیزبینی که که دارم می‌بینید با این همه اندیشه دوربرد که دارم می‌بینید با این همه قدرت نقد و بررسی و ارزیابی که دارم می‌بینید من لااقل نتوانستم با این مغزم و این فکرم و این اندیشم به جوهر برسم می‌تونه بگه این حرفش راسته دیگه این نمیشه گفت دروغه نمیشه گفت خ هیچی نیست یک راست به تمام معنات خطا هم نیست بنابراین ین مقدار هستش لااقل که راه اندیشه و رسیدن از راه اندیشه به خدا و مبدع هستی اگر برای قصه‌ای راه هست برای کانت و کانسی راه نیست و برای افرادی مثل جلالین رومی برای اونم راه نیست چون اونم به این نتیجه به نتیجه که پای استدلالیان چوبین بود پای چوبین سر بی‌تمکین بود اونم می‌ترسه که پای استدلال به لغزه یا بمانه یا بلغ یا بمانه و به هر حال بیمکین باشه یعنی در اختیار انسان برای پیمودن راه نباشه این یک این یک واقعیته در این نمیشه راه دل اینجور نیست. کانت میگه با عقل نظری به خدا نرسیدم اما با عقل عملی به خدا رسیدم. او در کتاب نقد و ارزیابی عقل عملی می‌کنه به اینکه انسان یک توانی داره که این توان رو داره. واقعاً داره. هیچ‌کس نمی‌تونه بگه این توانو ندارم. اون اینه که می‌تونه خوب و بد کنه و خوب و بد می‌کنه. باید و نباید تو زندگیش داره. کانت می‌پرسه آدم از کجا به درک خیر به درک حسن به درک خوبی و خوب و به درک بد و بدی و بعد و قبیح نائل شده چشم این ادراک کجاست؟ رو می‌گیره دنبال می‌کنه می‌بینه تنها سرچشمه‌ای که می‌تونه به انسان این توان را بده خدا در این بحث بنا ندارم حد کانت رو با همه پیچیدگی و گستر بیان کنم چون باز این بیش از یکی دو جلسه و سه جلسه و چار جلسه خواهد بود ولی او از راه توجه به درک خیر و شر خوب و بد کمال و نفس زیبا و زشت باید و نباید به خدا می‌رفت. و این راه همه عرفا هرچند از نظر عبارت و تعبیر تعبیراتشون با هم متفاوت باشه. انسان اگر به پویش و حرکت و جنبش و تلاش خودش نگاه بکنه اگر به خویشتن خویش باز ده اگر آهنگ زندگیش رو به دقت بنگره می‌بینه زندگی انسان اگر صرفاً بر پایه محاسبات و برنامه‌ریزی ها و جهتیابی‌های عقل حسابگر باشه زندگیش پوچ و بی‌معنیه مثلاً می‌شینه با خودش حساب می‌کنه که امروز من یک جوان ۱۵ ساله هستم دوره راهنمایی رو تمام کردم باید برم دبیرستان خب کدوم رشته برم بهتره یعنی چی بهتره یعنی کدوم رشته دارم پول بیشتر گیرم میاد کدوم رشته برم ریاست بیشتر گرم میاد بهتره یعنی چی اگه بخواد این بهتره رو وی محاسبات و معادلات عقل حسابگر پیدا بکنه دست بالاش این میشه که کدام رشته با استعدادهای من متناسب‌تر است و برای من بازدهی بیشتر دارد. این دیگه دست بالا شد. حالا اگر از اونایی باشه که پول تا حالا ندیده باشه ریاست به عمرش ندیده باشه تمنیات نفسانیش سرکوب شده باشه یه چند سواقی هم به درخشیدن‌ها و به مال رسیدن‌ها و به ریاست رسیدن‌ها و به تمنیات نفسانی دیگر رسیدن‌ها دلش خوشه سرگرمه دلش خوشه معناش اینه یعنی سرگرمه ولی وقتی چند سالی گذشت پولا را پیدا کرد ریاستم پی دا کرد. تمنیات دیگهشم بهش رسید که خب حالا چی حالا از این به بعد چی برمی‌گرده به عقب میگه خب این چند سال چیکار کردین؟ به چی رسیدین و براش یک احساس و یک دریافت بیشتر نمی‌مونه با اونی که زندگی هیچ است و پول شد. سلطه و کوچ انگاری بر ذهنیت بخش عظیمی از انسان‌های کشورهای و جامعه‌های صنعتی پیشرفته ریشهش همینه در این رابطه انسان هرچی همندتر به آرزو رسیده‌تر باشه خطر نفوذ احساس کوچی و هیچی در گوش برای اینکه اونایی که هنوز به خیلی چیزا نرسیدن ذهنیتشون رو همون چیزایی که بهش نرسیدن متمرکزه فرصت این اندیشه بالاتر و این حساب و محاسبه اساسه‌تر پیدا نمی‌کنه اما اگه آدم همه اینا رو طی کرد آخرش که ب کی چ کی شد هیچی شما با این آدم‌های همفاً حریف ۵۶ ساله جامعه‌ها یا قشر‌های مرف فاه رسیده و اشباع شده از نظر ماسی صحبت کنید در اکثر اکثریت نزدیک به تمام اون‌ها زمینه‌های این احساس کوچی را می‌بین قدری سال‌های آخر زندگی برای این‌ها بی‌معنی یا کم معنی و کم محتواست که واقعاً یک مرده غذاخور هستن دل برردن بهد زدن تو این جامعه‌ها بسیاری از جوونا که تو خونه و تو کارخونه و تو اداره و توی باشگاه و کنار دریا و توی مراکز عیش و روش به این آدم‌های ۴۰ ۵۰ ساله افسرده ‌رمق بی‌نور درون تاریک خموش فرامز برخورد کردن این سؤال برای این نوع جوونا پیدا شده که زندگیت چیه؟ گفته بذار این بیت آخر قصیده رو در همون اول قصیده بخونیم مرض داریم ۳۰ سال پدر خودمونو دربیاریم تا به اون آخر برسیم خب آدم اول مهلیس این‌جوری در جامعه‌های پیشرفته رشد می‌کنه. یعنی اولنایی که همه چیزو پشت سر گذاشتن احساس پوچی می‌کنن. بعد این جوونا وضع دلمردگی و افسردگی و بی‌نوری و بی‌فروغی زندگی اونا رو می‌بینن. اونا از همون اول به این فکر میفتن. این که پشت پا می‌زنه به همکی میشه ایپی. شه قلندر میگه می‌دونی اگه قرارینه از اول قلندری بی خود ۳۰ سال پدر خودمون باشی دربیاریم خود چه می‌زنه بریآری که اون هم عالمی دارد این گامر که این قلندرزی که در جامعه‌های به رفاه رسیده اوک گرفت بهخصوص وقتی که دیدن کشورهای مارکسیستی هم توش نور و فروغی برا پیدا نشد فوقش این شد که ۳۰ رفاه جامعه‌های پیشرفته غربی در نظام ارکسیستی به همه رف جوون جامعه غربی سرمایه‌داری گفت خب حالا تازه اگه اینجا هم مارکسیست بشه چی میشه؟ میشه که من ۳۰ رفاه امروزمو داشته باشم دلم خوش باشه که این ۷۰ و ۲ نفر دیگه هم دارن دیگه بیش از این که نمیشه که خب ۱۰۰ش برا من چی داشت که ۳۰ برای حرفمون داشته باشه. اگر آرمان زندگی منحصر شد به این مادیا کم و زیادش تفاوت نداره. فقط تا انسان اشبا نشده می‌دوه دنبالش. ولی وقتی اشبا شد چی می‌بینه هیچی. مثل الذین کفرو اعمالهم کسرا ه یحسبهمعان ماها حتی اذا جاعه وجد الله عنده تمام تلاش‌های انسان‌های بی‌ایمان و خدا گم کرده وین و سرگشته و بی‌هدف تمام کارهاشون نظیر سرابی که تا آدم بهش نرسیده دنبالش می‌دوه. سرابی در بیابانی در برابر انسان تشنه سیرا نشده‌ایست. ی در بیابانی تالابی در سیابانی در برابر دیدگان حریف تشنه‌ای که از دور اون را آب می‌پندارد. وقتی بهش می‌رسه می‌بینه هیچی نیست. و اگر انسان وقتی رسید به اون نقطه که دید هیچی نیست توانست به خود بیاد بیدار بشه توانست به اینجا برسه که این‌ها همه حجاب بود پرده بود و رخ دلدار و در اونجا بیابه به سعادت رسیده اما اگر اونجا که رسید نتوانست به این بیداری برسد اونجا که رسید با د تا دست زد تو سرش که خاک بر سرم این همه دویدم بالا هیچی اونوقت براش فقط یک چیز بیشتر نمی‌مونه یا مرد یا زندگی چون مرگ یا بدتر از مرگ برای انسان حساب انگیزه‌ها معشوق‌ها خواست‌ها و خواسته‌ها و محبوب‌ها هست. اما وقتی این انسان حساب رسید اشباع شد تازه می‌بینه همه ق یکجا باخته دیگر برای او عشقی محبتی گرمایی فروعی آتشی نمی‌ماند در حالی که زندگی انسان تا وقتی زنده است که عشقی داشته باش زندگی بی‌شق مردگی همه انسان‌هایی که زود بفهمند یک زندگی بی‌عشق بردگیست اینو بفهمید دو همه این معشوق‌ها و محبوب‌ها و خواسته‌ها موق و گذرا و در خور نیست که عشق انسان بماند و عشق انسان باشد همه این‌ها خیلی آسان آ ن آسان به خدا می‌رسند اون که یحبهم ویحبون چهجور چهجور مختلف بعضیا هستن خیلی سریع این مسافتو طی می‌کردن خیلی سریع به اون معشوق می‌رفتند و با او آشنا میشد. اون‌ها که هر نگاهشان و هر گامشون و هر ذکرشان و هر سخنشان بوی این عشق را می‌دهد. نی هستند که آسان می‌تونند از این ظواهر فریبا بگذرند این حجاب‌ها و پرده‌های دل رو عقب بزنند و دل رو و قلب رو در برابر تابش آن خورشید هستی قرار بد او رو بیابوند مثل اینکه دیشب بود در تلویزیون این گروهی که بادن نسبی منکرین خیلی خیر وقتی خیر م ن‌هایی که در درونشون حق‌پرستی هست ببینید بعضیا هستن پا روی هر حقی می‌رسن می‌گذارن تا به سنار و میلیونشون برسن اما انسان‌هایی که درشون یه مقدار وجدانه یه جا می‌رفته ترمز می‌کنه میگه چی میگه این خلاف حقو نمی‌کنه اصلا حقه عقل حساب توش حق و ناحق پیدا نمیشه عقل حساب جلوه برجستهش ماوله ماولیس درست اون اوک عقل حساب میگه دین و مذهب و اخلاق و زن و فرزند و همه چیز را تو می‌توانی پیدای خودخواهی‌های خودت بکنی چیز را می‌تونی وسیله قرار بدی برای رسیدن به اون آرزوها و تمنیات از هرچه بخواد باشه. زناره و شهوتان هستی در این راه همه چیزو پیدا کن. اشکالی نداره. ما که بدیو نمی‌گیری. قدرت‌طلب و جاه‌طلبی در این راه همش رو پیدا کن. به مردم بگو درود بده اما تو خودت اگه یه جای باید یه دروغ بگی تا به قدرت برسی و دروغ نگفتی آدم اسقی هستی مائولیتو می‌گیریم به مردم بگو ظلم بده آدمکشی بده اما اگر به جایی رسیدی که می‌بینید برای رسیدن به اون خواسته و تمنیات و قدرت و شاه یا آرزو هرچه هست یا ثروت هرچه دلش می‌خواد برای رسیدن به او باید هزاران نفر را بی‌گناه بی‌جهت از دم تیغ بگذران به کشتن بده اجنبی آدم ضعیفالنفسی هستی این درست بیان مادی عقل حساب کرد آخرش اینه عقل حساب کرد آخرش اینه به محض اینکه تو انسان یه ذره این حالت بود نه نه این کار بده نمی‌کنه این کار ظلمه نمی‌کنم این کار زشته نمی‌کنم وقت اینجا هستش پر چیه این زشته رو از کجا آوردم معلومه در درون من یه عشق دیگه هم هست عشق به حق همه انسان‌هایی که در درونشون میلی گرایشی عشقی به حق به صدق به عدل به کمال به شجاعت به ایثار به فداکاری به عطوفت و رحمت و دلسوزی برای دیگران و انصاف همه اونایی که در دلشون علاقه‌ای به این‌گونه ارزش‌ها می‌یابند. بدونن که این‌ها راهی به سوی خدا یاد و دارند. چون عقل حساب اینجا سرش نمیشه. اینجا جای عشقه. اون انسانی که میاد کسب و کار پررونقش رو در راه دفاعی از حقوق مظلومان حتی پیدا می‌کنه. بایدش پرسید تو چرا این کارو می‌کنی؟ ممکنه یک فرویدیست بگه آقا اینا ناشی از عقده‌های روانیست. این آدم یه وقتی توسریخور بوده مظلوم بوده در او یک عقده پیدا شده حالا یک نوع سمپاتی و عاطفه نسبت به آدم‌های مظلوم یگه در روحش جا گرفته و ضمیر ناخودآگاهش احمقانه احمقانه به او می‌گوید ول کن اینا رو برو از اونا دفاع کن شما رو به خدا اینجوریه شما به خودتون بنگردین اینجوریه مثل اینکه این آقای فروید این یهودی سرگردان اتریش مثل اینکه خودش سراپا عقده بوده به طوری که اصلاً در تمام وجودش نت مثل نور خدا رو پیدا کنه. ای انسان‌های از این عقده‌ها ای انسان‌هایی که در طول زندگیتونم دچار این عقده‌ها نبودید یا خیلی کم بودید خودتون رو بکابید. اون روانکاوی رو خودتون آگاهانه درباره خودتون به کار برید. واقعاً عشق شما به دفاع از انسان مظلوم چنین زیربناهی داره.

خلاصه سخنرانی

این سخنرانی بر اهمیت فرهنگ شهادت و اقتدا به امام حسین (ع) برای بقای امت اسلامی تأکید می‌کند. سخنران توضیح می‌دهد که چگونه آمادگی برای مرگ در راه خدا، نه تنها ترس‌آور نیست بلکه نشانه‌ای از ایمان راستین و منبع عزت، شرف و کرامت است. وی با اشاره به نبرد کربلا و فداکاری یاران امام حسین، این رویکرد را الگویی برای مقاومت در برابر ستم و دستیابی به پیروزی، حتی با امکانات محدود، معرفی می‌کند. این سخنران همچنین شجاعت و فداکاری زنان در راه انقلاب و شهادت را ستوده و خط مشی روشن رهبری انقلاب در تکیه بر انسان‌های باایمان را رمز موفقیت در مبارزه با تجاوزگران می‌داند.

متن پیاده شده

اعوذ بالله السمیع العلیم من الشیطان الرجیم بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین الصلاه وسلام علی جمیع انبیائه و رسله و علی سیدنا و مولانا خاتم النبیینسم محمد و آل محمد و ابن و و بعده مولانا علی امیرالمؤمنین و الائمه الهدات من اهل بیته وخیره من آله و صحبه وسلام علینا و علی عباد الله الصالحین ر هیئت انصارحسین و برنامه صبح‌های جمعهتون بسیار کار خوبیست. ما تنها با ادامه راه حسین هست که می‌تونیم زنده بمانیم. فرهنگ ما که فرهنگ شهادته از نام حسین و یاد حسین و اقتدای به حسین بیش از هر چیز دیگر مایه گرفته و باید انصار حسین و یاران حسین باشیم واقعاً و چه نیکوست که در این روز ها همهمون در محرکه حسینی و در صحنه عاشورای حسینی قرار گرفتیم و چقدر سرسرازی آوره که مردم ما بار دیگر و در نه دیگر دارن نشون میدن که حسین حسین ک****** از اعماق جانشونه فقط سر زبانشون نیست ما سال‌های سال که خو گرفته‌ایم در ایام سال در روزهای جمعه یا لااقل در ایام دهه عاشورا یا حداقل دست کم کمش روز عاشورا در ۷ سال و در ایام تشرف به تربت پاک اباعبدالله و یارانش رو به شهدا کنیم نه رو به امام حسین فقط رو به شهدا بایستیم رو به یاران حسین بایستیم بر ا سلام گوییم. اون‌ها را به عنوان حبیب‌های خدا دوستان خدا و کسانی که خدا اون‌ها رو دوست داره و اون‌ها خدا رو دوست دارن بستاییم و بعد بگیم یا لیتنا کنا معکم فنهود فودا عظیما ای کاش ما با شما یاران جنباز حسین بودیم تا به سعادت بزرگ می‌رسیدیم. ما که شعارمون، آرمانمون، آرزومون اینه و این آرزو رو مرتب تکرار می‌کنیم، میگیم به زبون میاریم حالا در برابر چشمان خیره دنیا ریم نشون میدیم که این آرزو کردن‌هامون آرزو کردنی بوده راه و صادقانه ما الان در معرض یک آزمایش بزرگ هستیم آزمایش اینکه چی‌ها در گفتن این جمله‌ها صادق بودند و خیلی‌ها هستند که صادق بودن. این صادقین هستند که چندین روزه است با عده کم با وسیله کم با تنگها در خرمشهر در خون هر در شهر شهادت در مشهد پرافتخار عصر ما راه را بر دشمنانمان بر متجاوزان بدع هر روز که خبر میاد خبر می‌رسه که دشمن دو قدم ج اومد ۲ ساعت بعد فرداش خبر که دشمن ۱۰ قدم عقب رنده شد این آثار فرهنگ شهادته فرهنگ حسینه و این حقیقت زدان و ضمیر انصارالحسین واقعی اینه که برداشت داشتن این محافل و مجالس و ادامه دادن این اجتماعات با همین عناوین با همین نام‌ها با همین شعارها با همین قاضیلبندی که اینجا می‌بینم بسیار خوبه ما باد حسین و راه حسین می‌تونیم زنده بمونیم به الا می‌میریم دستی که حسین و یاران حسین به ما آموختن این است که انسان با ایمان مؤمنان راستی از مرگ نمی‌ترسن. نه تنها نمی‌ترسن بدشونم نیاز نه تنها بدشون نمیاد اگر مرگ در راه خدا از آن استقبال ن. مردمی که از مردند این‌ها مرده‌هایی هستند که توی کوچه و خیابون راست راست راه میرن و آها که با نترسیدن از مرگ در خون پاک شهادتشون می‌بند‌ها زندگان جاوید. تحسب الذین قتلو فی سبیل الله امواتاح عند فرحین الله من قبله ما به عنوان آموزش اسلامی این آموزش رو از قرآن بگیریم ولی به عنوان یک حماسه احساس آفرین و احساس‌انگیز هیجان احساسی رو اون زنده بودن واقعی این آموزش رو در عواطفمون و در زندگیمون این رو از الگوها می‌گیریم و پیغمبر الگود و علی علیه السلام الگود و ابوذر الگود و عمار الگود و سعد بن معاذ الگود و در میان این الگوها اون که برای ما بیش از همه حماسه آفرده است حسین است و یاران حسین چرا و ی اینکه صحنه‌ای که اونا ایجاد کردن یک صحنه خاص و استثناییست در کربلا همه حساب‌ها نشون می‌دهد که من حسین و یاران حسین در صخره یعنی کشته شدن پیروزی به معنای دستیابی بر قدرت لااقل از روز دوم سوم محرم تا عاشورا معلوم بود که منت هیچ فرد آشنا به مسائل اجتماعی نمی‌تونست بگه ما داریم برای دستیابی بر قدرت می‌جنگیم. لاقل از روز پاک تو آب بعد احتمال اینکه یزید و یزیدیان در برا و حسینیان تسلیم بشن احتمال اینکه با اون عده کم حسین و حسینی‌ها بتونن قدرت رو به دست بگیرن منتفی بود حسین و حسینی‌ها نیستن برا چی می‌جنگن؟ برای آرمانشون برای عزتشون برای شرفشون برای ایمانشون برای خدایشون برای اینکه نمی‌توانند زندگی با ذلت و خالی و تسلیم بودن در برابر یزید و یزیدی‌ها رو تحمل کنن. شعار اونا اینه که الموت او من رکوعری مرد باش در زندگی انسان باش امروز دیگه کلمه مرد باش رو هم باید از فرهنگمون بندازیم دور اونقدر زنان ما ختران ما، پیرزن‌ها و زنان سالپرده ما از خودشون شجاعت و شهامت و عزت و فداکاری نشون دادن که دیگه کلمه مردباش رو با زحمت من میگم. اون روز ۱۰ روز قبل در بهشت زهرا مادر ساله شهید عزیزمون قاسم درویش آمد جلو هیچ نشون نمی‌داد که یک مادر داغیده است. هیچ گفت من این فرزندم را در راه خدا دادم. دامادمم داره در مرد می‌جنگه. ۵ تا پسر دیگه هم دارن این‌ها رو هم به امام بگید می‌دهم. و این رو با شجاعت می‌گفت. نه با گریه‌گذاری. ادرانی که در شهادت فرزندانشون به جای اینکه بگرین اینطور شجاعانه سخن میگن بعدم اومد در برابر عموم اینو گفت سخنرانی کرد در جلوی قسالخانه بهشت زهرا و بعد می‌گفت یه کاری کنید من دارم جبهه وقتی میگیم اسلام عزت می‌دهد، شرف می‌دهد، این نوع اسلامه. این نوع اسلامی که در طول تاریخ ما همیشه اسلام خون و شهادت و عزت و کرامت با هم بوده. ببینید قرآن خطاب به یهودیان هر سوی از مرد فرار کن در زمان پیغمبر چی میگه انکم اولیا من دونه ابدا بما قدم علیم بالظالمین الموت الذی ترون فانه ملا م تردون الی عالم الغیب وشهادفع بما کنتم تعملون ای یهودیان اگر خیال می‌کنید واقعاً شما عزیزهای خدا هستید و این مردم و این مردم غیر یهودی و این روده‌ها و این عوام و این عامه مردم اینا از دورونه خدا نیستن از خودت شما آرزوی متن کنید اگه راست میگید کسی که از جرم خداست کسی که دردانه خداست این باید آرزوی م کنه که زودتر دربار رحمت حق قرار بگیره اما اینا هرگز وی مرگ نمی‌کنن با اون کارهای ناپسند با اون برقه سیاه عمل با اون کارنامه سیاه زندگی که از پیش برای خودشون فرستاده‌اند چهجور آن رو مرد کنن و خدا می‌دونه کیا اهل ظلم و تجاوز و ستم و کفر و بیراه رفتن و ضد خدایی عمل کردنن ولی بهشون بگو اینم فایده نداره. از مرگ فرارم بکنید فایده نداره. مرگی که شما ازش فرار کنید به هر حال میاد جریبان شما رو می‌گیره. بالاخره شما باید به پیش خداوند بازگردونده بشید و اونجا بهتون بگه چکاره‌اید و چکاره بودید. یک انسان مؤمن راستین محک راستین بودن ایمانش که هیچ آمادگی برای مرگ و شهادته حتناقول لاون این آیه در زمینه جهاد نازل شده مردم فکر کردن که بهشون همین طور مجال میدیم و امکان میدیم کی بگن ما مؤمنیم بی اون که در معرض آزمایش قرار و این آزمایش جهاد است و آمادگی برای مرگ و شهادت است مان تو نمی‌ترسی از من و اون‌ها که هنوز می‌ترسند نترسید از من. خط مشکری ما امروز در برابر عراق متجاوز عراق متجاوز نه آمریکای متجاوز در پوست عراق. خط مشی ما خط مشی روشنیست. برادران و خواهر و همه ملت ایران بدونن رهبری انقلاب خط مشکلاً صریح و روشن داره هیچ ابهامی هم توش نیست روشن خط مشک اینه تکیه ما در این مبارزه از روز اول بر انسان‌ها بایمان بوده تا آخرم همینطور خواهد بود ما ایمان داشتیم و این ایمانمون با تجربهمون بیشتر شد که وقتی آدم‌ها بخواهند آزاد و بنده خدا زندگی کنند و بمانند دست خالی هم می‌تونن نه اینکه دستشون تا آخر خالی می‌مونه. وقتی انسان چنین تسلینی گرفت دستش پره و پر میشه. اونقدر انسان مصمم برای زندگی با ایمان و عزت و شرف خلاقیت پیدا می‌کنه، قدرت پیدا می‌کنه، توان پیدا می‌کنه که به عقل هیچکس نمیاد. دیروز گزارش می‌دادن از صحنه‌های وه‌هایی که میرن گاهیراتی در حملات چریکیشون و شبیه خون‌هاشون نشون می‌دهند که هیچ سابقه ندارن. بله. وقتی انسان ایمان پیدا کرد وقتی وقتی انسان واقعاً انسانی بود انقلابی و عوض شده و دگرگون شده مقدش و اندیشه‌شقر خلاقیت پیدا می‌کنه. هر روز تاکتیک تازه‌ای داره. مطمئناً گروه‌های چریکی ما سپاهیان مزدور صدام را چنون دچار سرگیجه خواهند کرد که اون‌ها را به جان خودشون خواهند انداخت. الله اکبر. الله اکبر الله اکبری

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *