در میان تمام نقدهایی که به یک سیستم سیاسی وارد میشود، هیچکدام به اندازه نقدی که از درون مبانی همان سیستم برخاسته باشد، ویرانگر نیست. یک منتقد هوشمند، نیازی به ابداع اصول جدید ندارد؛ او با استادی، اصول پذیرفتهشده را به سلاحی علیه خودِ سیستم تبدیل میکند. سخنرانی استاد محمد سروش محلاتی با عنوان «امامت نظام» (لینک)، یک نمونه بینقص از همین استراتژی «محاکمه با اصول خودی» است.
این سخنرانی، در نگاه اول، یکی از علمیترین، منصفانهترین و مستدلترین تحلیلهای ایشان به نظر میرسد. او در این بحث، هیچ مغالطه آشکاری نمیکند و همانطور که تحلیلها نشان میدهد، استدلالهایش با مبانی فکری بزرگانی چون شهید بهشتی نیز همخوانی کامل دارد. اما ما در «تنویر»، معتقدیم که این سخنرانی، دقیقاً به همین دلیل، یکی از خطرناکترین و پیچیدهترین کیفرخواستهای او علیه جمهوری اسلامی است.
بخش اول: سنگر حقیقت؛ استدلالی که نمیتوان رد کرد
بیایید کاملاً منصف باشیم. چارچوب تحلیلی استاد سروش محلاتی در این سخنرانی، درخشان و غیرقابل انکار است:
-
تفکیک دو نوع رهبری: او به درستی، میان «رهبری قیام» (مانند رهبری امام حسین (ع) یا پیامبر (ص) قبل از هجرت) و «رهبری نظام» (مانند رهبری امیرالمؤمنین (ع) یا پیامبر (ص) پس از تشکیل حکومت) تمایز قائل میشود.
-
تفاوت در مسئولیتها: او به زیبایی نشان میدهد که این دو نوع رهبری، مسئولیتها و اقتضائات کاملاً متفاوتی دارند.
-
رهبر قیام به دنبال بیعت «بر مرگ» است، مسئولیت نان و آب مردم را ندارد و عضویت در گروهش اختیاری است.
-
رهبر نظام مسئول تمام نیازهای مردم (امنیت، رفاه، عدالت، شغل، بهداشت) است، نمیتواند شهروندان را اخراج کند و بیعت با او بر اساس حقوق و وظایف متقابل است.
-
این چارچوب، نه تنها صحیح است، بلکه ابزاری قدرتمند برای فهم سیره پیچیده ائمه اطهار (ع) است. این همان «سنگر حقیقت» است که سروش محلاتی در پشت آن پناه میگیرد.
بخش دوم: تیغ پنهان؛ چگونه این حقیقت به یک کیفرخواست تبدیل میشود؟
حمله اصلی از جایی آغاز میشود که مخاطب هوشمند، این چارچوب تحلیلی را مانند یک آینه در برابر وضعیت امروز قرار میدهد. استاد سروش محلاتی هرگز این کار را به صراحت انجام نمیدهد؛ او فقط اصول را تبیین میکند و قضاوت را به مخاطب میسپارد. اما پیام پنهان این استدلال چیست؟
او با توصیف دقیق ویژگیهای «رهبری نظام»، در واقع در حال ترسیم یک «ایدهآل» است:
-
رهبر نظام باید پاسخگوی فقر مردم باشد («مبادا مردم را فقیر کند که کافرشان کرده است»).
-
رهبر نظام باید درهایش را به روی مردم باز بگذارد تا اقویا، ضعفا را نبلعند.
-
رهبر نظام باید حقوق مردم را به رسمیت بشناسد و مردم حق دارند او را در صورت عدم ایفای وظایف، کنار بگذارند.
سپس، با توصیف ویژگیهای «رهبری قیام»، به صورت تلویحی، وضعیت امروز را به آن شبیه میسازد:
-
گفتمانی که همچنان از مردم انتظار فداکاری، ایثار و تحمل سختیها را دارد.
-
گفتمانی که گاهی بیعت را از نوع «بیعت بر مرگ» و «فداکاری بیقید و شرط» طلب میکند.
نتیجهگیری ویرانگری که مخاطب خود به آن میرسد این است: جمهوری اسلامی، پس از چهل سال، هنوز نتوانسته است از فاز «قیام» به فاز «نظام» به طور کامل منتقل شود. این سیستم، همچنان از مردم فداکاریهای دوران قیام را طلب میکند، اما مسئولیتها و پاسخگویی دوران نظام را به طور کامل ایفا نمیکند.
این یک کیفرخواست تمامعیار است که نه با دروغ، که با کنار هم چیدن هوشمندانه حقایق ساخته شده است.
سخن آخر: فراتر از یک تحلیل تاریخی
استاد محمد سروش محلاتی در این سخنرانی (که با فاصله ای کمتر از دو ماه از جنگ تحمیلی ۱۲ روزه علیه ایران ایراد شده)، با استفاده از یک چارچوب تحلیلی صحیح که حتی با اندیشه شهید بهشتی نیز سازگار است، در حال انجام یک «ارزیابی عملکرد» ویرانگر از جمهوری اسلامی است. او با این روش، به جای نقد جزئیات، شالوده و کارآمدی کل سیستم را به چالش میکشد.
خطر این نوع استدلال در همین «صحت ظاهری» آن است. این یک مغالطه نیست؛ یک «استفاده استراتژیک از حقیقت» است. اما آیا این حقیقت، تمام حقیقت است؟
اینجاست که واقعیت میدانی، تحلیل انتزاعی را به چالش میکشد. حمله سحرگاه ۲۳ خرداد ۱۴۰۴ و جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، یک واقعیت تلخ را به همگان یادآوری کرد: انقلاب هنوز تمام نشده است.
استدلال سروش محلاتی بر این پیشفرض پنهان استوار است که دوران «قیام» به پایان رسیده و اکنون زمان «نظام» است. اما حمله مستقیم دشمن نشان داد که جمهوری اسلامی، همزمان در دو جبهه زندگی میکند. این یک «نظام در حال قیام» است؛ سیستمی که باید همزمان با اداره امور داخلی و پاسخگویی به مردم (وظایف نظام)، خود را برای دفاع در برابر یک دشمن خارجی که موجودیت آن را تهدید میکند نیز آماده سازد (وظایف قیام).
بنابراین، آن چیزی که سروش محلاتی به عنوان یک «نقص» و «عدم گذار کامل» معرفی میکند، شاید در واقع یک «ضرورت استراتژیک» بوده است. اصرار دائمی جمهوری اسلامی بر «خطر دشمن» و لزوم حفظ «روحیه انقلابی و جهادی»، که گاهی از سوی منتقدان به عنوان بهانهای برای فرار از مسئولیتهای داخلی تعبیر میشد، با این جنگ، معنای واقعی خود را پیدا کرد.
وظیفه ما در «تنویر»، نه انکار چارچوب تحلیلی درست ایشان، که افشای «تقلیلگرایی خطرناک» آن است. او با نادیده گرفتن کامل «تهدید خارجی» در تحلیل خود، یک تصویر ناقص و غیرمنصفانه از واقعیت پیچیده ایران ارائه میدهد. ما باید از مخاطبانمان بپرسیم: آیا میتوان عملکرد یک «نظام» را بدون در نظر گرفتن «قیامی» که هر لحظه بر آن تحمیل میشود، به درستی قضاوت کرد؟