از قرائت انقلابی تا بازتولید فقه خوارجی: نقد جامع روششناختی سخنرانی استاد سروش محلاتی
خلاصه
نوشتار حاضر به نقد و تحلیل جامع و روششناختی سخنرانی استاد محمد سروش محلاتی با عنوان «قرائت انقلابی امامت» میپردازد. (این سخنرانی در شب هشتم محرم ۱۴۰۴ مصادف با ۱۳ تیر ۱۴۰۴ (حدود ۱۰ روز پس از توقف درگیری ایران و اسرائیل) در کانون توحید تهران ارائه شده و صوت آن در کانال تلگرامی استاد سروش محلاتی منتشر شده است).
ایشان در این سخنرانی، با طرح یک دوگانه محوری، تفکر سیاسی شیعه را به دو جریان متضاد تقسیم میکند:
- «قرائت فرهنگی-علمی» که آن را به بزرگانی چون شهید مطهری و شهید بهشتی نسبت میدهد و معتقد است این جریان، از تلاش برای کسب حکومت صرفنظر کرده است
- «قرائت انقلابی-براندازانه» که آن را یک «طرح جدید» از سوی آیتالله خامنهای معرفی میکند که بر تکلیف به براندازی حکومت جور استوار است.
این نوشتار با رد قاطع این دوگانهسازی، استدلال میکند که این تفکیک، نه یک کشف علمی، بلکه محصول یک روششناسی معیوب و خطرناک است که ما از آن با عنوان «فقه خوارجی» یاد میکنیم. این فقه، نه یک مذهب، که یک رویکرد مبتنی بر قشریگرایی (ظاهرگرایی)، استفاده ابزاری از مفاهیم مقدس برای اهداف باطل (حقگویی با اراده باطل)، و آرمانگرایی انتزاعی است که در نهایت به نفی هرگونه امکان عملی برای تحقق حکومت دینی در عصر غیبت میانجامد.
مقاله در چهار گام اصلی پیش میرود:
- ابتدا، ادعای استاد سروش محلاتی به صورت منصفانه تبیین میشود.
- سپس، چارچوب تحلیلی «فقه خوارجی» با استناد به کلام امیرالمؤمنین (ع) و آثار بزرگانی چون امام خمینی، علامه طباطبایی و شهید مطهری معرفی میگردد.
- در گام نهایی، با استراتژی «نقد بر اساس مقبولات طرف»، به بازخوانی منظومه فکری همان بزرگان پرداخته و نشان داده میشود که اندیشه آنان نه تنها در این دوگانه نمیگنجد، بلکه تجسم «سنتز» میان فرهنگ و سیاست و نقطه ابطال این تفکیک است.
- در این راستا، مغالطات منطقی پرتکرار در سخنرانی، از جمله «چینش گزینشی شواهد»، «ساختن پهلوانپنبه» و «خلط دو ساحت»، به تفصیل کالبدشکافی میشود.
در نهایت، نوشتار به این نتیجه میرسد که پروژه فکری مطرحشده در این سخنرانی، در پوششی از نقد علمی و دغدغه دینی، به دنبال خلع سلاح ایدئولوژیک شیعه و ترویج یک «سکولاریسم پنهان» است. این نوشتار، دعوتی است به تفکر انتقادی برای حراست از فقه جامع و عقلانی در برابر ظریفترین و پیچیدهترین تحریفهای روششناختی.
۱- مقدمه: چرا این یک مباحثه علمی ضروری است؟
در فضای اندیشه دینی معاصر، کمتر موضوعی به اندازه نسبت «امامت و مبارزه سیاسی» حساسیتبرانگیز و سرنوشتساز بوده است. اخیراً سخنرانی استاد محمد سروش محلاتی با عنوان «قرائت انقلابی از امامت»، با طرح یک دوگانه بنیادین در این باب، این بحث کلیدی را بار دیگر به کانون توجهات نخبگان حوزوی و دانشگاهی بازگردانده و پرسشها و تأملات جدی را برانگیخته است.
پروژه «تنویر» در راستای رسالت خود مبنی بر «بازخوانی منصفانه برای حراست از اندیشه»، بر خود لازم میداند تا به این مبحث مهم ورود کند. لازم به تأکید است که این نوشتار، نه یک جدل سیاسی یا نقد شخصیت، که یک «مباحثه علمی» و دقیق در باب «روششناسی» است. هدف ما، افشای مغالطههای پنهان و جلوگیری از فهم تقلیلگرایانهای است که میتواند به نتایج خطرناکی برای اندیشه شیعی منجر شود.
ایده محوری این مقاله آن است که دوگانهسازی مطرحشده در این سخنرانی، یک خطای تحلیلی ساده نیست، بلکه ریشه در بازتولید ناخودآگاه یک «روششناسی فکری بیمار و تاریخی» دارد؛ روششناسیای که میتوان از آن با عنوان «فقه خوارجی» یاد کرد. این نوع فقه، نه یک مذهب، که یک «طرز تفکر» است که با جمود بر ظواهر، چینش گزینشی شواهد و استفاده ابزاری از مفاهیم مقدس، کلمهای حق را برای ارادهای باطل به کار میگیرد.
این مقاله در پی آن است تا به صورت مستند و گامبهگام نشان دهد که چگونه روششناسی به کار رفته در سخنرانی «قرائت انقلابی از امامتِ» سروش محلاتی، خواسته یا ناخواسته، ویژگیهای بنیادین این «فقه خوارجی» را در لباسی جدید و نواندیشانه بازتولید میکند. در ادامه، ابتدا به طرح منصفانه ادعای ایشان پرداخته، سپس با ارائه چارچوب تحلیلی خود، به کالبدشکافی دقیق این دوگانه کاذب خواهیم پرداخت.
۲- فصل اول: طرح و صورتبندی ادعای استاد سروش محلاتی (اصل انصاف)
پیش از هرگونه نقد و تحلیل، انصاف علمی ایجاب میکند که دیدگاه طرف مقابل را به دقیقترین و کاملترین شکل ممکن بازگو کنیم. این فصل به تبیین چارچوب استدلالی استاد محمد سروش محلاتی در سخنرانی «قرائت انقلابی امامت» اختصاص دارد. ما در اینجا صرفاً در مقام یک گزارشگر امین، به بازنمایی منطق و مستندات ایشان میپردازیم تا در فصول آینده، بر مبنای همین صورتبندی، مباحثه علمی خود را پیش ببریم.
۲-۱. معرفی اساتید و مراجع فکری مورد استناد سروش محلاتی
برای فهم دقیق هر اندیشه، شناخت ریشهها و سرچشمههای فکری آن ضروری است. خود استاد سروش محلاتی در سخنرانی دیگری (به تاریخ ۲۲ خرداد ۱۴۰۴)، به صراحت از شخصیتهایی نام میبرند که بیشترین تأثیر را بر منظومه فکری ایشان داشتهاند. این شناخت از آن جهت حائز اهمیت است که سنگبنای استراتژی «نقد بر اساس مقبولات طرف» را تشکیل میدهد. ایشان میفرمایند:
«به لحاظ سبک و روش فقهی… من شیوه و روش آیتالله شبیری زنجانی، آیتالله منتظری رو پسندیدم… به جز اساتید خودم از بزرگان دیگهای هم من تاثیر پذیرفتم گمان میکنم بیشتر من تحت تاثیر استاد مطهری و آقای بهشتی هستم البته دو شخصیت بزرگ دیگر هم در اینجا مؤثرن یکی علامه طباطبایی در معارف به اسلامی و به خصوص تفسیر و دیگری امام خمینی در مباحث اجتماعی و حکومتی».
این اظهار صریح، چهار شخصیت کلیدی (شهید مطهری، شهید بهشتی، علامه طباطبایی و امام خمینی) به همراه آیتالله منتظری را به عنوان مراجع فکری اصلی ایشان معرفی میکند.
۲-۲. تبیین دوگانه محوری: «قرائت فرهنگی-علمی» در برابر «قرائت انقلابی-براندازانه»
هسته اصلی سخنرانی «قرائت انقلابی امامت»، طرح یک پرسش بنیادین و تاریخی است: «آیا انقلابی بودن شرط امامت است؟». استاد سروش محلاتی برای پاسخ به این پرسش، تاریخ تفکر شیعی را به دو جریان اصلی تقسیم کرده و یک دوگانه محوری را ترسیم میکند. ایشان معتقدند از صدر اسلام تا کنون، دو دیدگاه کاملاً متفاوت درباره نقش و وظیفه امام در برابر حکومتهای جور وجود داشته است:
-
قرائت اول (فرهنگی-علمی): این دیدگاه معتقد است ائمه اطهار (علیهمالسلام) به دلیل مساعد نبودن شرایط، در صدد براندازی مستقیم حکومتها و به دست گرفتن قدرت سیاسی نبودند و وظیفه اصلی خود را بر مبارزه علمی، فرهنگی و معنوی متمرکز کرده بودند.
-
قرائت دوم (انقلابی-براندازانه): این دیدگاه بر این باور است که وظیفه ذاتی و همیشگی ائمه، تلاش مستمر برای قیام و براندازی حکومتهای جائر و تشکیل حکومت الهی بوده است و اگر در عمل قیامی صورت نگرفته، صرفاً به دلیل نبود شرایط بوده و نه عدول از این تکلیف اصلی.
۲-۳. قرائت اول: انتساب دیدگاه «مبارزه غیرسیاسی» به شهید مطهری و شهید بهشتی
استاد سروش محلاتی، نمایندگان اصلی قرائت اول را دو تن از تأثیرگذارترین معماران فکری انقلاب اسلامی، یعنی شهید مطهری و شهید بهشتی، معرفی میکند.
-
استناد به شهید مطهری (از کتاب «سیره ائمه اطهار»):
ایشان برای اثبات این انتساب، به تحلیل استاد مطهری از سیره امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) استناد کرده و چنین نقل میکنند:«این مطلب بسیار روشن است که امام صادق از نظر تصدی امر حکومت و خلافت خیلی حالت کنارهگیری به خود گرفت و هیچگونه اقدامی که نشانهای از تمایل امام باشد به اینکه زعامت را در دست بگیرد وجود نداشت… اسلام که تنها مبارزه با ظلم نیست. اسلام چیزهای دیگری هم دارد…»
و درباره امام کاظم (ع) میافزایند:
«و ایشون میفرمایند که با اینکه امام در صدد یعنی امام کاظم در مقام قیام نبود. کوچکترین اقدامی نکرده بود برای آنکه انقلابی به پا کند.» -
استناد به شهید بهشتی (از کتاب «تقیه»):
در ادامه، ایشان اندیشه شهید بهشتی را نیز کاملاً در همین چارچوب تحلیل کرده و با استناد به کتاب «تقیه»، عباراتی کلیدی را از ایشان نقل میکنند:«ائمه شیعه هیچگاه اوضاع و احوال و شرایط را برای برقراری آن نوع از حکومت الهی که باید امام معصوم در رأس آن قرار گیرد مساعد ندیدند… امامان شیعه بعد از قیام امام سوم از قیام سیاسی به طور قاطع صرف نظر کردن.»
و در نهایت به این جمله از شهید بهشتی به عنوان شاهبیت تحلیل خود اشاره میکنند:
«ائمه شیعه معتقد بودن که پس از حادثه کربلا دیگر دوره تلاش و کوشش برای برقراری حکومت معصوم سپری شده… آنها باید از هرگونه قیام سیاسی به طور قاطع صرف نظر کنند چون قیام سیاسی هدفش به دست گرفتن حکومت بود و چنین زمینهای وجود نداشت.»
۲-۴. قرائت دوم: انتساب دیدگاه «تکلیف به براندازی» به آیتالله خامنهای
در مقابل قرائت اول، استاد سروش محلاتی قرائت دوم را یک «طرح جدید» و بیسابقه در تاریخ تشیع معرفی میکند که پیش از انقلاب توسط آیتالله خامنهای مطرح شده است. ایشان برای تبیین این دیدگاه، منحصراً به کتاب «همرزمان حسین» (مجموعه سخنرانیهای ایشان در سال ۱۳۵۱) استناد میکنند.
-
استناد به تحلیل ایشان از سیره امام باقر (ع):
برای نشان دادن روحیه تهاجمی و براندازانه در این قرائت، این بخش از کتاب را درباره امام باقر (ع) نقل میکنند:«به هشام [بن عبدالملک] گزارش رسیده است که امام باقر مدعیست که هشام بیخود در آن مسند نشسته است و من باید در آن مسند باشم و در صدد هستم که او را از آن مسند پایین بکشم… امام باقر علیه السلام اگر از دستش برمیآمد هشام را میکشت… امام باقر اگر از دستش برمیآمد هشام را به زندان میانداخت…»
-
استناد به تمثیل «خوراندن دارو به زور»:
برای تبیین «تکلیفی» و «تحمیلی» بودن حکومت در این دیدگاه، فارغ از خواست مردم، به این تمثیل کلیدی از کتاب استناد میکنند:«یک حکومت سالم [که در واقع همان امامت است] یک داروی ضروریست… جامعه اسلامی حق ندارد بگوید من این دارو را نمیخواهم… آن کسی هم که خازن این داروست… سعی میکند دارو را به حلق مریض بخوراند. مگر اینکه ببیند اگر چنانچه به این مریض خیلی فشار بیاورد، مریض اصلاً خواهد مرد… [اما] وقتی که مریض از آن حال بیرون آمد… در ابتدا دارو را زیرکانه به او میخورانند و اگر نشد به زور به حلقش میریزند. امامت اینجوریست.»
بدین ترتیب، استاد سروش محلاتی با ارائه این مستندات، تصویری شفاف از دو جریان فکری کاملاً متضاد و آشتیناپذیر در فهم شیعی از امامت و نسبت آن با حکومت ارائه میدهند. اکنون که چارچوب ادعای ایشان به تفصیل بیان شد، در فصول آینده به نقد و کالبدشکافی روششناختی این دوگانهسازی خواهیم پرداخت.
۳- فصل دوم: چارچوب تحلیلی «تنویر»: بازشناسی «فقه خوارجی» در اندیشه بزرگان
۳-۱. مقدمه: چرا بازخوانی خطر خوارج یک ضرورت امروزی است؟
تاریخ اسلام، صرفاً مجموعهای از رخدادهای گذشته نیست، بلکه آینهای است که جریانهای فکری و انحرافات ریشهدار را در هر عصری بازمیتاباند. جریان «خوارج»، که در صدر اسلام با شعار مقدس «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» (حکم جز برای خدا نیست) در برابر امیرالمؤمنین علی (علیهالسلام) ایستاد، نماینده یک «طرز تفکر» و یک «روششناسی» بیمار در فهم دین بود؛ روششناسیای که به تعبیر مولا (ع)، یک جریان سیال تاریخی است که تا روز قیامت ریشه کن نخواهد شد.
از این رو، بازشناسی این طرز تفکر که میتوان از آن با عنوان «فقه خوارجی» یاد کرد، یک بحث تاریخی صرف نیست، بلکه یک ضرورت انکارناپذیر برای حراست از اندیشه اصیل اسلامی در عصر حاضر است. «فقه خوارجی»، نه یک مذهب فقهی مدون، که یک «رویکرد» و یک «متدولوژی» در استنباط و مواجهه با دین است؛ رویکردی که میتواند در هر عصری و در هر لباسی، حتی در لباس زیبای «نواندیشی» و «دفاع از عدالت»، بازتولید شود. هدف این فصل، استخراج ویژگیهای کلیدی این رویکرد خطرناک با استناد به کلام امیرالمؤمنین (ع) و تحلیلهای عمیق اندیشمندان بزرگی چون امام خمینی، علامه طباطبایی، شهید مطهری، شهید بهشتی و آیتالله منتظری است تا به عنوان چارچوب تحلیلی ما در نقد پیش رو عمل کند.
۳-۲. ویژگی اول: قشریگرایی و ظاهرگرایی (جمود بر پوستهی دین)
نخستین و بنیادینترین ویژگی تفکر خوارجی، «قشریگرایی» و توقف در پوسته دین است. این همان آفتی است که شهید مطهری در آثار خود، بهویژه در تحلیل نهضتهای اسلامی، از آن به عنوان یکی از بزرگترین خطرات برای اسلام یاد میکند.
از نگاه شهید مطهری، خوارج مردمی عبادتپیشه و متنسّک اما «جاهل»، «کوتهفکر» و «سطحینگر» بودند. آنها دین را در ظواهر و پوستهی آن خلاصه میکردند و از درک روح، مقاصد (مقاصد الشریعه) و منطق درونی احکام عاجز بودند. آنها به جای فهم «چرا»ی دین، بر «چگونه»ی ظاهری آن جمود میورزیدند. این جمود فکری، قدرت تفکیک میان «اصل» و «فرع»، «هدف» و «وسیله» را از آنها سلب کرده بود. (شهید مطهری – جاذبه و دافعه علی – صفحات ۱۰۵ تا ۱۲۰)
این تحلیل دقیقاً برگرفته از کلام نورانی امیرالمؤمنین (ع) است که خوارج را:
«جُفاهٌ طَغامٌ» (خشکمغزانِ فرومایه) میخواند که «لَم یَتَفَقَّهوا فِی الدّین» (در دین ژرفاندیشی و تعمق نکردهاند). (نهجالبلاغه – خطبه ۲۳۶)
این «عدم تفقّه»، همان توقف در سطح و عدم نفوذ به عمق دین است که امروز خود را در روش «چینش گزینشی شواهد» (Cherry-Picking) و «تقلیلگرایی» (Reductionism) نشان میدهد.
۳-۳. ویژگی دوم: حقگویی با اراده باطل (استفاده ابزاری از مفاهیم مقدس)
شعار محوری خوارج، «لا حُکمَ إلاّ لِلّه»، در ذات خود کلمهای حق و از اصول توحیدی قرآن بود. اما هنر آنها، استفاده از این کلمه حق برای رسیدن به یک هدف باطل بود. امیرالمؤمنین (ع) در خطبه ۴۰ نهجالبلاغه با عبارت تکاندهنده «کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ» این روششناسی خطرناک را برای همیشه در تاریخ افشا کردند.
از نگاه امام خمینی و علامه طباطبایی، خطرناکترین دشمن اسلام، آن است که با لباس دین و با استفاده از مفاهیم مقدس، به ریشه دین ضربه بزند. خطر «تحجر» و «کجفهمی» از همین نقطه آغاز میشود. فقه خوارجی، با تمسک به یک «اصل» مقدس (مانند حاکمیت مطلق خدا)، یک «نتیجه باطل» (نفی حکومت انسان عادل) را استنتاج میکند.
- (امام خمینی – منشور روحانیت – ۳ اسفند ۱۳۶۷): نقلقول: «خطر روحانیت متحجر و مقدسنما، کمتر از خطر آمریکا و شوروی نیست. روحانیتی که درد دین ندارد و فقط به ظواهر قناعت کرده، بزرگترین ضربه را به اسلام زده است.» تحلیل: امام خمینی در این پیام تاریخی، بهصراحت خطر تحجر و ظاهرگرایی دینی را گوشزد میکند. او تأکید دارد که استفاده ابزاری از مفاهیم مقدس، مانند «حاکمیت خدا»، میتواند به نفی عقلانیت، عدالت و حکومت انسان صالح منجر شود. این دقیقاً همان منطق خوارج است که امام آن را نقد میکند.
- (علامه طباطبایی – تفسیر المیزان – ذیل آیه ۲۶ سوره بقره و آیه ۴۴ سوره مائده): (آیه: «وَمَن لَم یَحکُم بِما أَنزَلَ اللّهُ فَأُولئِکَ هُمُ الکافِرون») نقلقول (مضمون): علامه در تفسیر این آیه توضیح میدهد که تمسک سطحی به ظاهر آیات، بدون فهم مقاصد و شرایط، میتواند به برداشتهای خوارجی منجر شود. ایشان تأکید میکند که «حاکمیت خدا» به معنای نفی عقل، عدالت و ولایت انسان صالح نیست، بلکه باید در چارچوب فقه و عقلانیت اسلامی فهم شود. تحلیل: علامه طباطبایی با نقد برداشتهای سطحی از آیات، بهویژه در زمینه حکومت و شریعت، نشان میدهد که خطر خوارجگونه در هر دورهای ممکن است با لباس دین ظهور کند، اگر فهم عمیق و تفقه در دین نباشد.
این دقیقاً همان روشی است که امروز نیز یک مفهوم مقدس مانند «عدالت»، «حقالناس» یا «انصاف» را به ابزاری برای نفی یک اصل واجبتر مانند «حفظ نظام اسلامی» تبدیل میکند. این روش، مصداق بارز مغالطه «مصادره قهرمان» و «دوگانهسازی کاذب» است.
۳-۴. ویژگی سوم: آرمانگرایی انتزاعی و نفی واقعیتها
یکی از ویژگیهای روانی-فکری خوارج، «آرمانگرایی افراطی و غیرواقعبینانه» است که به نفی هرگونه واقعیت موجود میانجامد.
از نگاه آیتالله منتظری که به عنوان یک فقیه هم درگیر مبارزه و هم حکومت بود، لزوم در نظر گرفتن «واقعیتها» و «مقتضیات زمان و مکان» در فقه، امری حیاتی است.
- آیتالله منتظری – دروس فقه حکومت اسلامی – جلد اول – درس اول تا سوم: نقلقول (مضمون): «فقه اسلامی باید پاسخگوی نیازهای زمان باشد و نمیتوان با فقه منجمد و بیتوجه به تحولات اجتماعی، جامعه را اداره کرد. اجتهاد باید پویا باشد و مقتضیات زمان و مکان را در نظر بگیرد.»
- آیتالله منتظری – مبانی فقه حکومتی – فصل اول و دوم: در این کتاب، ایشان بهصراحت مینویسد: «فقیه باید در مقام استنباط، شرایط زمان و مکان را لحاظ کند؛ زیرا حکم شرعی در خلأ صادر نمیشود، بلکه در بستر واقعیات اجتماعی معنا پیدا میکند.»
- آیتالله منتظری – خاطرات – جلد دوم – بخش مربوط به تدوین قانون اساسی: در این بخش، ایشان تجربه عملی خود در حکومت را شرح میدهد و تأکید میکند که فقه بدون توجه به واقعیتهای اجرایی، نمیتواند کارآمد باشد.
فقه خوارجی، با ترسیم یک تصویر آرمانی، مطلق و دستنیافتنی از «حکومت معصوم»، هرگونه حکومت غیرمعصوم را از اساس تخطئه کرده و به نفی مطلق آن میرسد. این جریان، تحمل هیچ خطا و اشتباهی را از یک حکومت دینی ندارد و با مشاهده اولین کاستیها، اصل نظام را نامشروع اعلام میکند. این رویکرد، در عمل به بنبست و نفی هرگونه امکان عملی برای تحقق دین در جامعه منجر میشود.
۳-۵. نتیجه قهری: آنارشیسم و سکولاریسم پنهان (هدف نهایی فقه خوارجی)
نقطه تلاقی تمام ویژگیهای فوق، در یک نتیجه ویرانگر و البته ناگزیر خلاصه میشود: نفی مشروعیت هرگونه حکومت دینی در عصر غیبت.
-
منطق خوارجی این بود که چون حاکمیت مطلقاً از آنِ خداست، پس هیچ انسانی (حتی علی بن ابیطالب) حق حکومت ندارد. این شعار، در عمل به «آنارشیسم» (نفی هرگونه ساختار حاکمیتی) و هرجومرج اجتماعی میانجامد.
-
پیوند شوم با سکولاریسم: در دنیای امروز، این تفکر به ظاهر مقدس، بهترین مکمل و مؤید برای «سکولاریسم» است. هر دو جریان، از دو مبدأ متفاوت به یک نتیجه واحد میرسند: دین نباید حکومت کند. خوارج از مبدأ «تقدسگرایی افراطی» به این نتیجه میرسند و سکولارها از مبدأ «انکار تقدس». در واقع، «فقه خوارجی» یک سکولاریسم پنهان است که در پوششی از غیرت دینی، عملاً جامعه را به سمت پذیرش یک حکومت عرفی و غیردینی سوق میدهد. این، خطرناکترین و آخرین پرده از این نمایش فریبنده است.
با این چارچوب تحلیلی، اکنون آمادهایم تا به سراغ کالبدشکافی دوگانه مطرحشده توسط استاد سروش محلاتی رفته و نشان دهیم که چگونه روششناسی ایشان، در هر گام، یکی از این ویژگیهای خطرناک را بازتولید میکند.
۴- فصل سوم: کالبدشکافی دوگانه کاذب: بازخوانی اندیشه بزرگان، بر اساس مقبولات سروش محلاتی
اکنون که ادعای استاد سروش محلاتی به تفصیل صورتبندی شد و چارچوب تحلیلی «فقه خوارجی» به عنوان ابزار نقد ما تبیین گردید، زمان آن رسیده است که با ورود به جهان فکری بزرگانی که مورد استناد ایشان بودهاند، این دوگانه کاذب را کالبدشکافی کنیم. استراتژی ما در این فصل، «نقد بر اساس مقبولات طرف» است؛ یعنی نشان خواهیم داد که چگونه قرائت ایشان، نه تنها با منظومه فکری تشیع اصیل، بلکه با روح اندیشه خود آن بزرگانی که به عنوان شاهد مثال ذکر شدهاند نیز در تضاد است. این فصل، پرده از یک روششناسی گزینشگر و تقلیلدهنده برخواهد داشت.

۴-۱. شهید مطهری: سنتز اندیشه و جهاد
استاد سروش محلاتی، سنگ بنای قرائت اول خود (قرائت فرهنگی-علمی و غیرسیاسی) را بر اندیشه متفکر شهید، آیتالله مرتضی مطهری، قرار میدهد. ایشان با استناد به عباراتی از کتاب «سیره ائمه اطهار» در باب کنارهگیری امام صادق (ع) از خلافت، اینگونه نتیجه میگیرد که در نگاه استاد مطهری، ائمه پس از عاشورا، رویکردی غیرانقلابی (به معنای عدم تلاش برای به دست گرفتن حکومت) داشتهاند.
نقلقولهای ارائه شده، دقیق و مستند است. اما پرسش علمی و روششناختی اینجاست: آیا این چند عبارت، که در مقام تحلیل «شرایط خاص» یک دورانِ مشخص بیان شده، برای استنتاج یک «قاعده کلی» درباره نگاه جامع استاد مطهری به کل مفهوم امامت کافی است؟ آیا این روش، مصداق بارز همان «جمود بر پوسته» نیست که در فصل پیشین به عنوان ویژگی اصلی «فقه خوارجی» معرفی شد؟ با مراجعهای عمیقتر به منظومه فکری استاد مطهری، سه نکته کلیدی آشکار میشود که این قرائت تقلیلگرایانه را به کلی فرو میریزد.
۴-۱-۱. مغالطه تقلیل «تاکتیک» به «استراتژی»: چگونه تحلیل شهید مطهری از شرایط امام صادق (ع) مصادره میشود؟
اولین و بزرگترین خطای روششناختی در قرائت استاد سروش محلاتی، عدم تفکیک میان «استراتژی» (Strategy) و «تاکتیک» (Tactic) در تحلیل سیره ائمه است؛ تفکیکی که خود شهید مطهری به عنوان یک متفکر هوشمند و واقعگرا، به آن التزام کامل دارد.
-
استراتژی امامت در نگاه مطهری: در منظومه فکری استاد مطهری، استراتژی و هدف غایی و تغییرناپذیر امامت، تحقق حاکمیت الهی، اجرای عدالت و هدایت همهجانبه جامعه است. این هدف، ذاتاً یک هدف سیاسی-اجتماعی است و هرگز تعطیلبردار نیست. ائمه، حجتهای خدا برای تحقق این هدف غایی هستند.
شهید مطهری – امامت و رهبری – فصل دوم و سوم – صفحات ۴۵ تا ۷۰: نقلقولهای مرتبط: «امامت، یعنی پیشوایی و رهبری جامعه اسلامی در همه شئون، نه فقط در امور عبادی. امام، حجت خداست برای تحقق حاکمیت الهی و اجرای عدالت در جامعه.» و نیز: «امامت یک منصب الهی است که هدف آن هدایت همهجانبه انسانها در مسیر حق است؛ و این هدایت، شامل سیاست، اجتماع، اقتصاد و فرهنگ میشود.» این بخشها بهروشنی نشان میدهند که از نگاه شهید مطهری، امامت تعطیلبردار نیست و مأموریت آن، تحقق اهداف کلان الهی در بستر جامعه است.
-
تاکتیکهای مبارزاتی در نگاه مطهری: روش رسیدن به این هدف واحد، امری ثابت و منجمد نیست، بلکه متناسب با شرایط پیچیده زمانی و مکانی تغییر میکند. شهید مطهری در تحلیل خود از سیره امام صادق (ع)، دقیقاً در حال تبیین همین «هوشمندی تاکتیکی» است. در آن مقطع تاریخی خاص (گذار از خلافت اموی به عباسی و خلأ فکری و فرهنگی عظیم در جامعه اسلامی)، بهترین و عقلانیترین تاکتیک برای حفظ اصل اسلام و حراست از شالوده فکری تشیع در برابر امواج سهمگین انحرافات، «مبارزه علمی و فرهنگی» بود. این یک «تغییر هوشمندانه در روش مبارزه» بود، نه «عدول از استراتژی و هدف نهایی».
شهید مطهری – سیری در سیره ائمه اطهار (ع) – فصل مربوط به امام صادق (ع) صفحات: ۸۵ تا ۱۱۰: در این بخش، استاد مطهری بهتفصیل به شرایط تاریخی عصر امام صادق (ع) میپردازد و توضیح میدهد که چرا آن حضرت به جای قیام نظامی، مسیر مبارزه علمی و فرهنگی را برگزید. ایشان مینویسد: «امام صادق (ع) در شرایطی که جامعه اسلامی دچار خلأ فکری و فرهنگی بود، با تأسیس حوزه علمی و تربیت شاگردان، به مبارزهای عمیقتر و پایدارتر دست زد. این روش، نه عدول از هدف امامت، بلکه تطبیق هوشمندانه با مقتضیات زمان بود.»
استاد سروش محلاتی با تمرکز مطلق بر «تاکتیکِ» آن دوران و نادیده گرفتن «استراتژیِ» کلی، اینگونه القا میکند که گویی شهید مطهری، اصل مبارزه برای حاکمیت را از دستور کار ائمه خارج میداند. در حالی که استاد مطهری صرفاً به این پرسش پاسخ میدهد که «چرا امام صادق (ع) از تاکتیک قیام مسلحانه استفاده نکردند؟»؛ پاسخی که نه نشانه انفعال، که گواه اوج درایت و زمانشناسی آن حضرت است.
۴-۱-۲. «مبارزه علمی» به مثابه یک «کنش سیاسی بنیادین» در نگاه شهید مطهری
اشکال دوم و عمیقتر در تحلیل استاد سروش محلاتی، خلق یک «دوگانهسازی کاذب» میان «مبارزه علمی» و «مبارزه سیاسی» است. این دوگانهسازی، در منطق سیستمی و جامعنگر شهید مطهری اساساً بیمعناست. در نگاه ایشان، نهضت علمی امام صادق (ع) در آن شرایط، خود یک اقدام سیاسی عمیق و استراتژیک بود.
شهید مطهری – سیری در سیره ائمه اطهار- فصل مربوط به امام صادق (ع) – صفحات ۸۵ تا ۱۱۰: در این بخش، استاد مطهری بهروشنی توضیح میدهد که نهضت علمی امام صادق (ع) نه یک کنارهگیری از سیاست، بلکه نوعی مبارزه عمیق و استراتژیک در برابر انحرافات فکری و سیاسی زمانه بود. ایشان مینویسد: «امام صادق (ع) در شرایطی که جامعه اسلامی دچار بحران فکری و فرهنگی بود، با تأسیس حوزه علمی و تربیت شاگردان، به مبارزهای عمیقتر و پایدارتر دست زد. این اقدام، خود یک حرکت سیاسی بود، اما در قالب فرهنگ و علم.»
چرا؟ زیرا هر انقلاب و حکومت سیاسی، نیازمند یک زیربنای فکری و ایدئولوژیک مستحکم است. دستگاه خلافت اموی و پس از آن عباسی، با ترویج افکار انحرافی، جعل حدیث و حمایت از فرقههای باطل، دقیقاً در حال تخریب همین زیربنا بودند. امام صادق (ع) با تأسیس دانشگاه عظیم خود و تربیت هزاران شاگرد متخصص، در واقع در حال «کادرسازی»، «تولید ایدئولوژی» و «ساختن زیربنای فکری» برای حکومت فردای اسلام بودند. این اقدام، مبارزهای بنیادینتر و آیندهنگرانهتر از یک قیام مسلحانه مقطعی بود که به دلیل نبود شرایط اجتماعی، قطعاً به شکست و نابودی اصل جریان تشیع میانجامید.
بنابراین، کار امام صادق (ع) از منظر شهید مطهری، نه «کنارهگیری از سیاست»، بلکه «پرداختن به ریشهایترین و بنیادیترین بُعد سیاست» بود. این مبارزه، تضمینکننده بقای اندیشهای بود که هر قیام آیندهای باید بر اساس آن شکل میگرفت. تقلیل این جهاد علمی بزرگ به یک فعالیت فرهنگیِ صرف و غیرسیاسی، نشاندهنده عدم درک ماهیت «قدرت نرم» و نقش ایدئولوژی در تحولات سیاسی است.
۴-۱-۳. تطبیق با چارچوب: چگونه این قرائت گزینشی، مصداق «قشریگرایی» خوارجی است؟
اینک با بازگشت به چارچوب تحلیلی فصل دوم، میتوانیم ریشه این کژتابی در قرائت از اندیشه شهید مطهری را به دقت شناسایی کنیم. این روششناسی، مصداق دقیق ویژگی اول «فقه خوارجی»، یعنی «قشریگرایی و ظاهرگرایی» است.
همانطور که خوارج بر ظاهر آیه «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» جمود کردند و از درک روح و مقصود آن (که نفی حاکمیت طاغوت و اثبات حاکمیت ولیّ خدا بود) عاجز ماندند، قرائت استاد سروش محلاتی نیز بر ظاهر و پوسته کلمات شهید مطهری («کنارهگیری کرد»، «قیام نکرد») توقف میکند و از نفوذ به عمق تحلیل و درک منطق استراتژیک ایشان باز میماند.
این رویکرد، به جای فهم «چرا»ی اقدام امام صادق (ع) که روح تحلیل شهید مطهری است، صرفاً به «چه» و «چگونه»ی ظاهری آن (تدریس و بحث علمی) اکتفا میکند. این همان «سطحینگری» و «عدم تفقّه» است که یک تحلیل پیچیده و چندبعدی را به یک گزاره ساده و تکخطی تقلیل میدهد. این روش، با جدا کردن یک تاکتیک از استراتژی کلی و نادیده گرفتن بستر تاریخی، روح حماسی و مبارزاتی را از سیره ائمه میستاند و تصویری منفعل و محافظهکار از اندیشه متفکری انقلابی چون شهید مطهری ارائه میدهد؛ تصویری که با کل پروژه فکری و حیات عملی آن شهید بزرگوار بیگانه است. این دقیقاً همان کاری است که «فقه خوارجی» با دین میکند: گرفتن پوسته و وانهادن مغز.

۴-۲. شهید بهشتی: تقیه، استراتژی مبارزه یا تاکتیک انفعال؟
پس از شهید مطهری، دومین ستونی که استاد سروش محلاتی برای بنای «قرائت فرهنگی-علمی» خود به آن تکیه میکند، شهید مظلوم آیتالله دکتر بهشتی است. ایشان با استناد به عباراتی از کتاب «تقیه»، نتیجه میگیرد که در نگاه شهید بهشتی، ائمه پس از عاشورا به این جمعبندی رسیدند که امکان تشکیل حکومت منتفی است و لذا «از قیام سیاسی به طور قاطع صرف نظر کردند». این نتیجهگیری، به ظاهر مستند و منطقی به نظر میرسد، اما با ورود به جهان فکری آن شهید بزرگوار و تحلیل عمیقتر همان مفهوم کلیدی «تقیه»، مشخص میشود که با یک «تفسیر به رأی» خطرناک و یک «مصادره به مطلوب» آشکار مواجه هستیم.
۴-۲-۱. مغالطه «تفسیر به رأی» مفهوم تقیه: نادیده گرفتن ماهیت تشکیلاتی و مبارزاتی تقیه در اندیشه بهشتی
بزرگترین خطای روششناختی در قرائت استاد سروش محلاتی، عبور سطحی و سریع از مفهوم محوری کتاب، یعنی «تقیه»، و تقلیل آن به یک تاکتیک انفعالی و دست شستن از مبارزه است. این در حالی است که «تقیه» در اندیشه سیاسی شیعه و خصوصاً در نگاه تشکیلاتی و استراتژیک شهید بهشتی، دقیقاً مفهومی معکوس دارد.
-
تقیه چیست؟ استراتژی بقا برای مبارزه: تقیه یک سپر دفاعی هوشمندانه برای حفظ جان، مال و مهمتر از همه، حفظ «تشکیلات» و «ایدئولوژی» در شرایط خفقان شدید و غلبه همهجانبه دشمن است. هدف تقیه، «بقا برای مبارزه» است، نه «بقا برای سازش». یک گروه مبارز و انقلابی، زمانی که توان رویارویی مستقیم را ندارد و قیام علنی به معنای خودکشی و نابودی کامل است، به کار مخفی، زیرزمینی و تشکیلاتی رو میآورد تا خود را برای روز موعود بازسازی، کادرسازی و تقویت کند.
شهید بهشتی – کتاب «تقیه» – فصل دوم و سوم – صفحات ۴۵ تا ۸۰: در این بخشها، ایشان بهصراحت مینویسد: «تقیه، وسیلهای برای حفظ جان و مال نیست، بلکه برای حفظ خط، حفظ تشکیلات، حفظ ایدئولوژی و استمرار مبارزه است. تقیه یعنی بقا برای مبارزه، نه بقا برای سازش.» و نیز: «در شرایطی که دشمن همهجانبه مسلط است و امکان قیام علنی نیست، تقیه به معنای کار مخفی، سازماندهی زیرزمینی و بازسازی نیروهاست. این همان کاری است که ائمه در دورههای خفقان انجام دادند.»
-
تحلیل بهشتی، تحلیل یک استراتژیست: شهید بهشتی به عنوان یک متفکر واقعگرا و آشنا با سازوکارهای پیچیده مبارزه، در حال تبیین همین منطق استراتژیک است. وقتی ایشان میگوید ائمه «از قیام سیاسی به طور قاطع صرف نظر کردن»، منظورشان «قیام علنی و مسلحانه برای براندازی فوری» است، چرا که شرایط (نسبت قوا، عدم وجود یاران کافی و آگاه، سیطره امنیتی دشمن و…) چنین اجازهای را نمیداد. این یک تحلیل استراتژیک دقیق برای «تغییر شکل مبارزه» است، نه صدور بیانیهای مبنی بر «پایان اصل مبارزه». در نگاه بهشتی، تقیه نه انفعال، که خود یک «جهاد خاموش» و یک «مبارزه هوشمندانه» در شرایط عدم امکان است.
شهید بهشتی – کتاب «تقیه» – فصل دوم و سوم – صفحات ۴۵ تا ۸۰: در این بخشها، ایشان بهصراحت مینویسد:
«ائمه ما از قیام سیاسی به طور قاطع صرف نظر کردند، نه از مبارزه. آنان مبارزه را به شکل دیگر ادامه دادند؛ به صورت مبارزه فرهنگی، مبارزه تشکیلاتی، مبارزه پنهانی…»
و نیز:
«تقیه، وسیلهای برای حفظ جان و مال نیست، بلکه برای حفظ خط، حفظ تشکیلات، حفظ ایدئولوژی و استمرار مبارزه است. تقیه یعنی بقا برای مبارزه، نه بقا برای سازش.»
این جملات نشان میدهد که شهید بهشتی، با نگاه یک استراتژیست، تقیه را نه عقبنشینی، بلکه تغییر فرم مبارزه برای حفظ اصل آن در شرایطی میداند که قیام علنی به معنای نابودی کامل است.
-
نادیده گرفتن این روح مبارزاتی و تشکیلاتی در مفهوم تقیه و تفسیر آن به «دست کشیدن از هدف»، یک «تفسیر به رأی» و تحریف آشکار نیت نویسنده است.
۴-۲-۲. شهید بهشتی، معمار نظام اسلامی: بزرگترین نقضکننده قرائت سروش محلاتی
شاید قویترین و ویرانکنندهترین دلیل بر وجود کژتابی در قرائت جناب سروش محلاتی، خودِ حیات سیاسی و مبارزاتی شهید بهشتی باشد. آیا میتوان پذیرفت متفکری که خود:
-
از پایهگذاران اصلی یک «انقلاب» برای «برقراری حکومت اسلامی» است،
-
معمار اصلی قانون اساسی و نهادساز اصل ولایت فقیه است،
-
و در نهایت، جان خود را بر سر حفظ و تثبیت همین نظام میگذارد،
در مقام نظر، عمیقاً معتقد به تعطیلی تلاش برای تشکیل حکومت پس از کربلا باشد؟ این تناقض آشکار و غیرقابل حل، نشان میدهد که اندیشه شهید بهشتی باید به صورت یک کل منسجم و یک «پروژه» دیده شود. ایشان در کتاب «تقیه» در حال تحلیل «سیره امامان در شرایط عدم امکان» و تبیین «تاکتیکهای بقا» هستند، نه صدور یک حکم کلی برای «نفی مبارزه برای تشکیل حکومت در همه اعصار». سیره عملی شهید بهشتی، خود فریاد میزند که ایشان نه تنها به امکان، که به «وجوب» تلاش برای تشکیل حکومت اسلامی در صورت فراهم شدن شرایط، ایمان کامل داشتند.
۴-۲-۳. تطبیق با چارچوب: چگونه استفاده از کلمه «صرف نظر کردن» مصداق «حقگویی با اراده باطل» است؟
اینک با بازگشت به چارچوب تحلیلی «فقه خوارجی»، میتوانیم ریشه این مغالطه ظریف را شناسایی کنیم. این روششناسی، مصداق دقیق ویژگی دوم «فقه خوارجی»، یعنی «حقگویی با اراده باطل» (کَلِمَهُ حَقٍّ یُرَادُ بِهَا بَاطِلٌ) است.
-
کلمه حق: عبارت «ائمه از قیام سیاسی به طور قاطع صرف نظر کردند» یک کلمه حق و موجود در کتاب شهید بهشتی است.
-
اراده باطل: اما اراده و نتیجهای که از آن گرفته میشود، باطل و در تضاد کامل با نیت شهید بهشتی است. استاد سروش محلاتی با چنگ زدن به این عبارت و خارج کردن آن از بستر بحث «تقیه»، اینگونه القا میکند که ائمه هدف تشکیل حکومت را کنار گذاشتند (اراده باطل). در حالی که مقصود اصلی شهید بهشتی این بود که ائمه «شکل و روش» مبارزه را از قیام علنی به مبارزه تشکیلاتی و تقیهای تغییر دادند تا اصل هدف و جریان را حفظ کنند (اراده حق).
این دقیقاً همان کاری است که خوارج با آیه «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ» کردند. آنها با تمسک به یک گزاره صحیح، نتیجهای باطل (نفی حکومت امیرالمؤمنین) گرفتند. در اینجا نیز با تمسک به یک جمله صحیح از شهید بهشتی، نتیجهای باطل (نفی آرمان حکومتخواهی در سیره ائمه) گرفته میشود. این روش، با استفاده ابزاری از کلمات بزرگان و تحریف مقصود اصلی آنان، به دنبال ترویج یک اسلام غیرسیاسی و منفعل است؛ اسلامی که با تمام پروژه فکری و عملی شهیدی چون بهشتی بیگانه است. این، مصداق بارز بازتولید روششناسی خوارجی در نقد متون دینی و تاریخی است.

۴-۳. آیتالله خامنهای: از تحلیل تاریخی یک مبارز تا نظریه یک حکمران
کانون اصلی و نقطه اوج دوگانهسازی استاد سروش محلاتی، در معرفی «قرائت دوم» و انتساب آن به آیتالله خامنهای تبلور مییابد. ایشان این قرائت را یک «طرح جدید» و بیسابقه معرفی میکنند که بر «تکلیف به براندازی» و حتی «تحمیل حکومت به زور» استوار است. شاهد مثال انحصاری ایشان برای اثبات این ادعای بزرگ، کتاب «همرزمان حسین»، محصول سخنرانیهای ایشان در مقام یک مبارز انقلابی در سال ۱۳۵۱ است.
این روش، یعنی قضاوت یک منظومه فکری چندوجهی بر اساس یک اثر خاص از یک مقطع تاریخی خاص، ما را با یک مغالطه روششناختی بنیادین مواجه میکند. برای فهم دقیق اندیشه آیتالله خامنهای و کالبدشکافی این قرائت تقلیلگرایانه، باید میان دو ساحت کاملاً متفاوت تمایز قائل شویم.
۴-۳-۱. مغالطه «خلط دو ساحت»: تمایز میان «مقام تحلیل تاریخی» و «مقام عمل و حکمرانی»
مغالطه اصلی و استراتژیک در تحلیل استاد سروش محلاتی، «خلط دو ساحت» است: ایشان
- «مقام تحلیل تاریخی یک مبارز در دوران طاغوت» را
- با «مقام تبیین نظریه حکمرانی یک ولی فقیه در نظام مستقر»
به عمد یا به سهو یکسان میگیرند.
-
ساحت اول: تحلیلگر مبارز (سال ۱۳۵۱): کتاب «همرزمان حسین» در شرایطی متولد شد که گفتمان غالب دینی، دچار نوعی انفعال و جدایی از سیاست بود. هدف اصلی سخنران در آن مقطع، شکستن این تصویر محافظهکارانه از ائمه و دمیدن روح «جهاد» و «مبارزه» در کالبد جوانان مذهبی بود. ادبیات این کتاب، طبیعتاً ادبیاتی پرشور، هیجانی، بسیجکننده و انقلابی است. مثالهای تندی مانند «کشتن هشام» یا «ریختن دارو به زور در حلق»، در چنین بستری و با چنین هدفی بیان شدهاند تا ضرورت و جدیت مبارزه با طاغوت را به مخاطب القا کنند.
-
ساحت دوم: نظریهپرداز حکمرانی (پس از انقلاب): پس از پیروزی انقلاب و استقرار نظام جمهوری اسلامی، آیتالله خامنهای در جایگاه رهبری نظام، با مسائل پیچیده «حکمرانی»، «قانونگذاری»، «مصلحت عمومی» و «مدیریت یک کشور» مواجه است. ادبیات و منطق ایشان در این ساحت، مبتنی بر اصول حقوق اساسی، نهادسازی، قانونمداری و عقلانیت معطوف به اداره جامعه است.
استاد سروش محلاتی با یک مغالطه آشکار، ادبیات و منطق ساحت اول را به عنوان مانیفست و دستورالعمل ساحت دوم معرفی میکند. این مانند آن است که بیانیههای شورانگیز یک فرمانده در میدان جنگ را به عنوان آییننامه اداره یک شهر در زمان صلح جا بزنیم. این «خلط دو ساحت»، یک بیصداقتی علمی است که راه را برای ساختن تصویری جعلی و تحریفشده از نظریه ولایت فقیه باز میکند.
۴-۳-۲. از «انسان ۲۵۰ ساله» تا «ولیِ قانونمدار»: بازخوانی نظریه جامع ایشان
برای فرار از دام این تقلیلگرایی، باید از کتاب «همرزمان حسین» فراتر رفته و به هسته اصلی نظریه ایشان، یعنی ایده «انسان ۲۵۰ ساله» مراجعه کنیم. این نظریه جامع که چارچوب اصلی تحلیل ایشان است، نشان میدهد که آن دوگانه ترسیمشده توسط استاد سروش محلاتی تا چه حد کاذب است.
-
«انسان ۲۵۰ ساله»: استراتژی واحد، تاکتیکهای متنوع: هسته این نظریه آن است که تمام ائمه، یک انسان واحد با یک هدف واحد (استقرار حاکمیت الهی) هستند که در طول ۲۵۰ سال، متناسب با شرایط، تاکتیکهای متفاوتی را اتخاذ کردهاند. در این منظومه، صلح امام حسن (ع)، قیام امام حسین (ع)، جهاد علمی امام صادق (ع) و تقیه امام کاظم (ع)، همگی تاکتیکهای مختلف و هوشمندانه برای رسیدن به آن هدف واحد هستند.
انسان ۲۵۰ ساله – آیتالله سید علی خامنهای – مقدمه کتاب – صفحات ۷ تا ۱۵ (چاپ مؤسسه ایمان جهادی صهبا):
«زندگی سیاسی امامان شیعه، علیرغم تفاوتهای ظاهری، در مجموع یک حرکت مستمر است که از لحظه وفات پیامبر (ص) شروع میشود و تا سال ۲۶۰ هجری ادامه پیدا میکند. همه آنها در این سالها به دنبال تشکیل حکومت اسلامی بودهاند… امامان معصوم، شخصیت، رویکرد، هدف و جهت واحدی داشتند.»
و نیز:
«ائمه علیهمالسلام، با وجود تفاوت در روشها، در مسیر واحدی حرکت میکردند. صلح امام حسن، قیام امام حسین، جهاد علمی امام صادق، و تقیه امام کاظم، همه تاکتیکهایی متفاوت برای تحقق یک هدف واحد بودند.»
این نظریه، خود بزرگترین ردّیه بر دوگانهسازی سروش محلاتی است؛ زیرا نشان میدهد در نگاه آیتالله خامنهای، «مبارزه فرهنگی و علمی» نه در تقابل، که خود یکی از اشکال و تاکتیکهای جهاد سیاسی است.
-
«ولیِ قانونمدار»: فصلالخطاب بودن قانون: پس از استقرار نظام، در منطق حکمرانی آیتالله خامنهای، «قانون اساسی» به میثاق ملی و چارچوب اصلی حرکت تبدیل میشود. تأکیدات مکرر ایشان بر اینکه «قانون، فصلالخطاب است» و همگان، از جمله خود رهبری، باید به آن ملتزم باشند، نشان میدهد که «انقلابیگری» در دوران نظامسازی، به معنای «حفظ روحیه و آرمانهای انقلاب در چارچوب قانون» است، نه عمل فراقانونی. بیانات آیتالله خامنهای در دیدار نمایندگان مجلس شورای اسلامی – ۴ خرداد ۱۴۰۱
«انقلابیگری یعنی حرکت در سمت آرمانها؛ پایهی اول انقلابیگری این است. انقلابیگری فقط سر و صدا کردن نیست… شرط دوام حیات جمهوری اسلامی، وجود انگیزههای انقلابی و روحیهی انقلابی است. اگر روحیهی انقلابی نباشد، جمهوری اسلامی نخواهد بود؛ بله، یک حکومتی سرِ کار خواهد بود، امّا آن حکومت، دیگر جمهوری اسلامی نیست.»
-
آن مثال «خوراندن دارو به زور» که ناظر به «ضرورت» و «تکلیفی بودن» اصل حکومت بود، در مقام عمل جای خود را به «الزام به قانون» و «رأی مردم» به عنوان مکانیزم استقرار و اداره حکومت میدهد.
۴-۳-۳. تطبیق با چارچوب: چگونه ساختن کاریکاتور از نظریه رقیب، مصداق روش خوارج در طرد مخالف است؟
روششناسی استاد سروش محلاتی در این بخش، شباهت ترسناکی با روششناسی خوارج در مواجهه با مخالفان فکری خود دارد. خوارج توانایی درک پیچیدگیها و تمایزات را نداشتند. آنها با تمسک به یک گزاره ظاهری، یک تصویر ساده، مطلق و کاریکاتوری از رقیب خود (امیرالمؤمنین) میساختند (“او به حَکَمیت انسان تن داد، پس کافر است”) و سپس آن تصویر جعلی را تکفیر و طرد میکردند.
-
این دقیقاً همان روشی است که در اینجا به کار رفته است. استاد سروش محلاتی با نادیده گرفتن تمام منظومه فکری «انسان ۲۵۰ ساله»، با چشم بستن بر دههها سیره عملی مبتنی بر قانونمداری، و با تقلیل یک نظریه جامع به دو مثال هیجانی از یک سخنرانی پنجاه سال پیش، یک «پهلوانپنبه» و یک کاریکاتور غیرواقعی از نظریه رقیب خود میسازد و سپس با تمام قوا به این تصویر جعلی حمله میکند.
این رویکرد، که مصداق مغالطه پهلوان پنبه «Straw Man» است، از ویژگیهای بارز «فقه خوارجی» است که به جای درگیر شدن با قویترین و کاملترین نسخه از اندیشه رقیب، ضعیفترین و تحریفشدهترین نسخه ممکن را میسازد تا به راحتی آن را از میدان به در کند. این روش، نه تنها یک خطای منطقی، که یک آفت اخلاقی در مباحثه علمی است و راه را بر هرگونه فهم منصفانه و دیالوگ سازنده میبندد.

۴-۴. امام خمینی (ره): نقطه بطلان دوگانهسازی
در دوگانهای که استاد سروش محلاتی ترسیم میکند، جایگاه بنیانگذار جمهوری اسلامی، امام خمینی (ره)، به شکلی معنادار غایب یا حداقل حاشیهای است. این غیبت، تصادفی نیست. زیرا سیره و اندیشه امام، به مثابه نقطه کانونی تفکر سیاسی شیعه در دوران معاصر، به تنهایی برای ابطال و فروپاشی این تفکیک ساختگی کافی است. هرگونه بحثی از نسبت «فرهنگ» و «سیاست» یا «تربیت» و «قیام» در اسلام، بدون در نظر گرفتن امام خمینی به عنوان نقطه عطف، بحثی ناقص و انتزاعی خواهد بود. اندیشه ایشان، نه یکی از دو سوی این دوگانه، که سنتز جامع و نقطه کمال هر دوی آنهاست.
۴-۴-۱. سنتز «تربیت» و «قیام» در سیره امام: دو بال یک پرواز
سیره عملی امام خمینی (ره)، خود بزرگترین گواه بر بطلان تفکیک میان «قرائت فرهنگی-علمی» و «قرائت انقلابی-براندازانه» است. ایشان در یک کل منسجم و در طول حیات پربرکت خود، هر دو وجه را به کاملترین شکل ممکن زیستند.
-
امامِ مربی و عالم: امام خمینی (ره) دهها سال از عمر شریف خود را در مقام یک فقیه ژرفاندیش، یک فیلسوف برجسته، یک عارف کمنظیر و یک استاد اخلاق بیبدیل، صرف تربیت نفوس و کادرسازی علمی و معنوی کردند. آثار گرانسنگی چون «شرح چهل حدیث»، «مصباح الهدایه»، «شرح جنود عقل و جهل» و درسهای عمیق فقه و اصول ایشان، محصول دوران طولانی «مبارزه فرهنگی و علمی» ایشان است. امام پیش از آنکه یک «رهبر انقلابی» شناخته شود، یک «مربی» و یک «عالم ربانی» بود.
مقدمه کتاب شرح چهل حدیث (تاریخ نگارش: حدود سال ۱۳۲۱ شمسی): در مقدمه این اثر، امام خمینی بهصراحت هدف خود از نگارش را «تربیت نفوس» و «تهذیب اخلاق» معرفی میکند:
«این اوراق را برای تهذیب نفس و تربیت روح نوشتم، نه برای تفنن علمی یا اثبات فضل.» منبع: امام خمینی – شرح چهل حدیث – مقدمه – صفحات ۵ تا ۱۰
و نیز
کتاب مصباحالهدایه (تاریخ نگارش: حدود سال ۱۳۱۵ شمسی): این کتاب عرفانی، از آثار عمیق امام در حوزه سلوک و معرفت است که نشاندهنده جایگاه ایشان بهعنوان یک فیلسوف و عارف است. امام در این اثر، به تبیین مراتب وجود، ولایت، و سیر انسان کامل میپردازد.
و نیز
شرح جنود عقل و جهل (تاریخ نگارش: حدود سال ۱۳۲۳ شمسی): در این اثر اخلاقی، امام بهتفصیل به تربیت اخلاقی انسان و مبارزه با رذایل درونی میپردازد. این کتاب، نمونهای از تلاش ایشان برای کادرسازی معنوی و تربیت نفوس است.
و نیز:
صحیفه امام – جلد اول و دوم: در این جلدها، امام بهعنوان یک «مربی» و «عالم ربانی» معرفی میشود که پیش از ورود به عرصه سیاست، دهها سال در حوزه تربیت علمی و معنوی فعالیت داشته است.
این همان وجهی است که استاد سروش محلاتی آن را به عنوان یک قرائت مستقل (و در تقابل با قیام) معرفی میکند.
-
امامِ انقلابی و قیامکننده: اما این وجه تربیتی، نه در تقابل، بلکه «مقدمه واجب» برای وجه دوم، یعنی «قیام لله» بود. ایشان به محض تشخیص فراهم شدن حداقل شرایط در سال ۱۳۴۲، مبارزه علنی سیاسی را آغاز کردند و پرچم قیام علیه طاغوت را برافراشتند:
صحیفه امام – جلد اول و دوم: در این دو جلد، بیانات، نامهها و اعلامیههای امام از سالهای پیش از قیام ۱۵ خرداد ثبت شدهاند. ایشان در این اسناد، ضمن تأکید بر تربیت اخلاقی و علمی، بهروشنی از وظیفه «قیام لله» سخن میگویند.
«ما مأمور به قیام برای خدا هستیم، نه برای مقام، نه برای قدرت. قیام برای خدا یعنی اصلاح جامعه، یعنی مبارزه با ظلم و فساد.» منبع: صحیفه امام – جلد ۱ – صفحه ۲۵ و ۴۲ صحیفه امام – جلد ۲ – اعلامیههای سال ۱۳۴۲
و نیز:
«فقیه باید قیام کند برای اقامه عدل، برای اجرای احکام اسلام، برای نجات مستضعفین.» منبع: امام خمینی – ولایت فقیه – درس اول و دوم – صفحات ۱۰ تا ۲۵
و نیز:
«امام خمینی پس از سالها فعالیت علمی و تربیتی، در سال ۱۳۴۲ با صدور اعلامیهها و سخنرانیهای صریح، وارد مرحله جدیدی از مبارزه شد که با قیام ۱۵ خرداد به اوج رسید.» منبع: نهضت امام خمینی – جلد اول – فصل قیام ۱۵ خرداد – صفحات ۲۲۰ تا ۲۵۰
در منطق امام، «تربیت» و «فرهنگسازی» زیربنای یک «قیام» آگاهانه و بصیرانه است و «قیام»، ابزار ضروری برای تحقق عملی آن آرمانهای تربیتشده در جامعه است. این دو، مانند دو بال یک پرنده، برای پرواز به سوی یک هدف واحد (تحقق جامعه اسلامی) لازم و ملزوم یکدیگرند. تفکیک این دو از هم، به معنای زمینگیر کردن پروژه جامع اسلام است.
۴-۴-۲. نظریه «ولایت فقیه»: پایان تمام دوگانههای فرهنگی-سیاسی
نقطه اوج اندیشه سیاسی امام خمینی (ره) که هرگونه تفکیک میان دیانت و سیاست را از اساس باطل میسازد، نظریه «ولایت فقیه» است. ایشان در کتاب «حکومت اسلامی» (انتشارات مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام خمینی- چاپ مؤسسه بوستان کتاب قم- ترجمه انگلیسی: Islamic Government – Imam Khomeini) با قویترین ادله فقهی و کلامی اثبات میکنند که:
- تشکیل حکومت، فلسفه عملی دین است: حکومت نه یک امر حاشیهای یا صرفاً در صورت امکان، بلکه «فلسفه عملی تمامی احکام» و از «احکام اولیه» اسلام است.
- درس دوم – صفحه ۲۰ تا ۲۵: «حکومت، فلسفه عملی همه احکام اسلام است. احکام اسلام بدون حکومت اجرا نمیشود. حکومت، از احکام اولیه اسلام است، نه از احکام ثانویه.»
- درس سوم – صفحه ۳۰ تا ۳۵: «اگر حکومت نباشد، احکام اسلام در زمینه اقتصاد، قضاوت، حدود، دیات، سیاست و روابط اجتماعی تعطیل میشود. این خلاف هدف بعثت انبیاست.»
- درس پنجم – صفحه ۵۰ تا ۵۵: «ولایت فقیه، استمرار ولایت رسولالله است. همانطور که پیامبر مأمور به تشکیل حکومت بود، فقیه جامعالشرایط نیز چنین وظیفهای دارد.»
۲. مبارزه برای تشکیل حکومت، یک تکلیف شرعی است: این مبارزه یک انتخاب سیاسی یا یک گزینه از میان گزینهها نیست، بلکه یک «واجب» عینی بر دوش فقها و آحاد مردم است.
- درس دوم – صفحات ۲۰ تا ۲۵: «تشکیل حکومت اسلامی، نه فقط یک ضرورت اجتماعی، بلکه یک واجب شرعی است. همه مسلمانان موظفاند برای تحقق آن تلاش کنند.» در این بخش، امام خمینی تصریح میکند که حکومت اسلامی از احکام اولیه اسلام است و مبارزه برای تحقق آن، وظیفهای دینی است.
- درس سوم – صفحات ۳۰ تا ۳۵: «فقیه جامعالشرایط، موظف است برای اقامه حکومت اسلامی قیام کند. این وظیفه، از جنس واجباتی است که ترک آن موجب تعطیلی احکام اسلام میشود.» امام در این درس، بهروشنی از «تکلیف شرعی» فقها برای تشکیل حکومت سخن میگوید و آن را وظیفهای همسنگ با اقامه نماز و اجرای حدود الهی میداند.
- درس پنجم – صفحات ۵۰ تا ۵۵: «ولایت فقیه، استمرار ولایت رسولالله است. همانطور که پیامبر مأمور به تشکیل حکومت بود، فقیه نیز چنین وظیفهای دارد. این وظیفه، واجب عینی است، نه توصیهای اخلاقی یا سیاسی.»
با این مبنای نظری مستحکم، دیگر نمیتوان از یک «اسلام فرهنگی محض» به عنوان یک قرائت مطلوب و کامل در دوران غیبت سخن گفت. در نگاه امام، آن مبارزه فرهنگی که شهید مطهری بر آن تأکید داشت و آن تقیهای که شهید بهشتی تحلیل میکرد، همگی «تاکتیکهایی» هوشمندانه در مسیر تحقق آن «استراتژی واجب»، یعنی تشکیل حکومت اسلامی هستند، نه بدیلی برای آن. نظریه ولایت فقیه، تمام فعالیتهای فرهنگی، اجتماعی و سیاسی را در ذیل یک هدف واحد و یک پروژه منسجم تعریف میکند و به تمام این دوگانهسازیها پایان میدهد.
۴-۴-۳. تطبیق با چارچوب: چرا اندیشه امام خمینی جامعترین پاسخ به «آرمانگرایی انتزاعی» فقه خوارجی است؟
اینک با بازگشت به چارچوب تحلیلی «فقه خوارجی»، میتوانیم جایگاه بیبدیل اندیشه امام را درک کنیم. اندیشه و سیره ایشان، قویترین و جامعترین پاسخ به ویژگی سوم و چهارم «فقه خوارجی»، یعنی «آرمانگرایی انتزاعی» و نتیجه قهری آن، «آنارشیسم و سکولاریسم پنهان» است.
-
فقه خوارجی با ترسیم یک تصویر آرمانی و دستنیافتنی از «حکومت معصوم»، هرگونه حکومت غیرمعصوم در عصر غیبت را تخطئه کرده و به نفی مطلق آن میرسد. این آرمانگرایی، در عمل به بنبست و بیعملی و پذیرش سلطه طاغوت منجر میشود.
-
امام خمینی (ره) با نظریه «ولایت فقیه»، این بنبست تاریخی را شکستند. ایشان با یک واقعگرایی انقلابی، نشان دادند که در عصر غیبت، نباید به بهانه عدم حضور معصوم، از تشکیل حکومت و اجرای احکام الهی دست کشید. نظریه ایشان، طرحی عملی، ممکن و واقعبینانه برای اداره جامعه اسلامی در عصر غیبت است. ایشان با پیوند میان «آرمان» (حکومت عدل نبوی و علوی) و «واقعیت» (امکانات و محدودیتهای عصر غیبت)، راه را برای تحقق حداکثری اهداف دین در جامعه باز کردند.
در واقع، امام خمینی (ره) به ما آموختند که مبارزه فرهنگی بدون آرمان سیاسی، به انفعال و سکولاریسم میانجامد (رد قرائت اول به عنوان یک راهبرد مستقل) و قیام سیاسی بدون زیربنای عمیق فرهنگی و معنوی، به انحراف و شکست ختم میشود (تکمیل قرائت دوم). اندیشه ایشان، نقطه سنتز و کمالی است که باطل بودن هرگونه دوگانهسازی در این زمینه را به روشنی اثبات میکند.

۴-۵. آیتالله منتظری: از نظریهپردازی برای حکومت تا نقدِ روش
تحلیل اندیشه و سیره مرحوم آیتالله منتظری، در چارچوب این بحث، از اهمیت و حساسیت ویژهای برخوردار است. جریانی که استاد سروش محلاتی نمایندگی میکند، همواره با تمرکز بر دیدگاههای انتقادی ایشان در دهههای پایانی حیاتشان، تلاش میکند تا ایشان را به عنوان پرچمدار قرائتی از اسلام معرفی کند که در تقابل با حاکمیت دینی قرار دارد. این تصویرسازی، شاهکلید پروژه فکری این جریان برای اعتبار بخشیدن به مدعای خود است. اما این قرائت، تنها با یک «برش استراتژیک از تاریخ» و نادیده گرفتن بخشهای بنیادین اندیشه و سیره ایشان ممکن میشود.
۴-۵-۱. مغالطه «برش استراتژیک از تاریخ»: نادیده گرفتن نقش ایشان به عنوان تئوریسین ولایت فقیه و معمار قانون اساسی
اولین و آشکارترین مغالطه در این تصویرسازی، «برش استراتژیک از تاریخ» است. این رویکرد، به صورت گزینشی، تنها به مواضع انتقادی آیتالله منتظری پس از سال ۱۳۶۸ میپردازد و به عمد، تمام سوابق نظری و عملی ایشان را که شالوده فکری و حقوقی نظام جمهوری اسلامی را تشکیل میدهد، به حاشیه میراند یا مسکوت میگذارد.
-
تئوریسین بزرگ حکومت اسلامی: قبل از هر چیز، آیتالله منتظری نویسنده اثر سترگ و بیبدیل «دراسات فی ولایه الفقیه و فقه الدوله الإسلامیه» است. این کتاب، یک دائرهالمعارف استدلالی و جامعترین اثر فقهی نوشتهشده در اثبات ضرورت عقلی و نقلی تشکیل حکومت اسلامی و تبیین ولایت سیاسی برای فقیه در عصر غیبت است. این اثر، نه یک رساله حاشیهای، که قویترین پشتوانه تئوریک برای همان «قرائت انقلابی» است که استاد سروش محلاتی آن را تخطئه میکند. چگونه میتوان بزرگترین نظریهپرداز ضرورت حکومت دینی را، نماد یک قرائت غیرسیاسی یا منتقد اصل حکومت دانست؟
-
معمار قانون اساسی: آیتالله منتظری صرفاً یک نظریهپرداز نبود؛ او معمار اصلی نهادینه کردن و قانونی کردن اصل ولایت فقیه در جمهوری اسلامی بود. ایشان در مقام ریاست مجلس خبرگان قانون اساسی، نقشی بیبدیل در مدیریت مباحث و تبدیل آن نظریه فقهی به یک «اصل حقوقی» و میثاق ملی ایفا کرد. نادیده گرفتن این نقش کلیدی و عملی، به معنای حذف مهمترین بخش از کارنامه سیاسی ایشان و تحریف تاریخ است.
۴-۵-۲. تمایز میان «نقدِ روش اجرا» با «نفیِ اصل حکومت»
نقطه کلیدی که منشأ تمام کژتابیها در فهم اندیشه آیتالله منتظری شده، عدم تفکیک میان «نقد ایشان بر نحوه اجرای حکومت» با «نفی اصل ضرورت حکومت» است. دغدغه اصلی و تمام نقدهای صریح و بیپرده ایشان، نه نفی حکومت دینی، بلکه حراست از آن در برابر آفاتی چون استبداد، قانونگریزی و تضییع حقوق مردم بود.
ایشان به دنبال «اصلاح» و «تقویت» مبانی جمهوری اسلامی از طریق تأکید بر عدالت و حقوق شهروندی بودد، نه بازگشت به نظریه جدایی دین از سیاست که با تمام مبانی کتاب «دراسات» ایشان در تضاد کامل است. استفاده ابزاری از این نقدهای درونی برای نتیجهگیری مبنی بر حمایت ایشان از یک «اسلام منفعل»، مصداق بارز مغالطه «مصادره به مطلوب» است.
۴-۵-۳. تطبیق با چارچوب: چگونه استفاده گزینشی از نقدهای ایشان، مصداق «حقگویی با اراده باطل» برای تضعیف اصل نظام است؟
این روششناسی گزینشی در مواجهه با اندیشه آیتالله منتظری، مصداق دقیق ویژگی دوم «فقه خوارجی»، یعنی «حقگویی با اراده باطل» است.
-
کلمه حق: نقدهای آیتالله منتظری بر برخی رویهها، تأکید ایشان بر حقوق شهروندی و عدالت، همگی کلمات «حق» و برخاسته از دغدغههای دینی و انسانی هستند.
-
اراده باطل: اما جریانی که استاد سروش محلاتی نمایندگی میکند، از این «کلمات حق» برای یک «اراده باطل» بهره میبرد. آن اراده باطل، القای این پیام است که اصل نظریه ولایت فقیه و اساس حکومت دینی ناکارآمد و غیرقابل دفاع است. آنها با استناد به نقد یک معمار بر ترکهای دیوار، به دنبال ویران کردن کل بنا هستند.
این دقیقاً همان روش خوارج است که با شعار حق «حاکمیت خدا»، به دنبال هدف باطل (تضعیف و نفی حکومت ولیّ خدا) بودند. در اینجا نیز، با شعار حق «عدالت و حقوق شهروندی» (که از آیتالله منتظری وام گرفته شده)، به دنبال هدف باطل (تضعیف و نفی مشروعیت اصل نظام اسلامی) هستند. این رویکرد، با تقلیل دادن منظومه فکری جامع یک فقیه-انقلابی به بخشهایی از انتقادات ایشان و نادیده گرفتن یک عمر مجاهدت نظری و عملی برای استقرار حکومت دینی، بیانصافی آشکار در حق ایشان و مصداق بارز همان «چینش گزینشی شواهد» است.

۴-۶. علامه طباطبایی: از ولایت الهی مطلق تا سکوت معنادار سیاسی
شخصیت فیلسوف و مفسر کبیر، علامه سید محمدحسین طباطبایی (ره)، به دلیل تمرکز عمیق بر مباحث نظری و منش به دور از فعالیتهای سیاسی روزمره، اغلب به عنوان نماد یک «عالم غیرسیاسی» و نماینده «اسلام فرهنگی» تصویر میشود. استاد سروش محلاتی و همفکرانشان نیز با استناد به همین تصویر ظاهری، ایشان را در مقابل متفکران «انقلابی» قرار میدهند تا دوگانه «امامت فرهنگی» در برابر «امامت سیاسی» را تقویت کنند. اما این تصویر، سطحیترین و قشریترین برداشت ممکن از یک اقیانوس عمیق است. با تفکیک میان «مقام نظر و تبیین تئوریک» و «مقام عمل و کنشگری سیاسی»، متوجه میشویم که سکوت عملی علامه، نه از سر بیتفاوتی، که از یک مبنای نظری بسیار عمیق و انقلابی نشأت میگرفت.
۴-۶-۱. مغالطه «سکوت به مثابه رضایت»: تحلیل نادرست از مبانی نظری سکوت عملی علامه
اولین مغالطه در مواجهه با شخصیت علامه، تحلیل سطحی سکوت ایشان و تفسیر آن به «انفعال» یا «جدایی دین از سیاست» است. این تحلیل، یک خطای فاحش روششناختی است که قادر به درک تمایز میان «مبانی» و «شرایط تحقق» نیست.
تفاوت اصلی علامه طباطبایی با بزرگانی چون امام خمینی (ره)، نه در «مبانی نظری» حکومت اسلامی (که در آن اشتراک کامل داشتند)، بلکه در «تشخیص شرایط عملی» برای قیام بود.
-
استراتژی علامه: کادرسازی فکری برای آینده: علامه طباطبایی در دوران پیش از انقلاب، نه آن رهبری جامعالشرایط را محقق میدیدند و نه آن بستر اجتماعی را برای یک انقلاب پایدار، آماده. از این رو، ایشان وظیفه اصلی و استراتژیک خود را نه «کنشگری سیاسی مستقیم»، که «کادرسازی فکری» و «حراست از مبانی نظری تشیع» در برابر امواج سهمگین ماتریالیسم و سکولاریسم میدانستند. ایشان در حال ساختن «زیربنای تئوریک» برای انقلابی بودند که شاگردانشان مانند شهید مطهری، شهید بهشتی و آیتالله مصباح، معماران اصلی آن شدند. سکوت عملی ایشان، سکوت یک استراتژیست بود که به جای درگیری در سطح، در عمیقترین لایهها مشغول به نبرد بود.
-
تغییر کنش با تغییر شرایط: گواه این مدعا، موضع علامه پس از پیروزی انقلاب است. زمانی که ایشان آن دو شرط (رهبری جامعالشرایط و اقبال عمومی) را با رهبری امام خمینی (ره) و حضور مردم محقق شده دیدند، حمایت قاطع خود را از انقلاب و نظام جمهوری اسلامی اعلام کردند. این نشان میدهد که «سکوت» ایشان یک موضع تاکتیکی و مبتنی بر شرایط بود، نه یک راهبرد مبنایی.
۴-۶-۲. «المیزان» به مثابه مانیفست حکومت دینی: قویترین مبنای نظری برای قرائت انقلابی
پارادوکس بزرگ برای کسانی که علامه را غیرسیاسی میخوانند، مواجهه با اثر سترگ ایشان، تفسیر «المیزان» است. در «مقام نظر»، علامه طباطبایی یکی از بنیادیترین، قاطعترین و انقلابیترین تبیینهای فلسفی و قرآنی از «حکومت اسلامی» و «ولایت الهی» را ارائه میدهد.
در تفسیر المیزان، علامه در ذیل آیات متعدد (مانند آیه اولیالامر)، با استدلالی محکم اثبات میکنند که:
-
حاکمیت (ولایت)، ذاتاً و اصالتاً از آنِ خداست و هرگونه حاکمیت دیگری، طاغوت و غصب حق الهی است.
-
این حاکمیت از طریق پیامبر (ص) و سپس ائمه اطهار (ع) تجلی مییابد و این یک ولایت مطلق بر امور اجتماعی و سیاسی مردم است، نه صرفاً یک مرجعیت علمی یا معنوی.
-
تفکیک دین از سیاست یک «بدعت» و انحراف کامل از اسلام اصیل است و حکومت، جزئی جداییناپذیر از دین میباشد.
این دیدگاه، نه تنها با «قرائت انقلابی» امام خمینی (ره) در تضاد نیست، بلکه از نظر مبانی فلسفی، یکی از محکمترین پشتوانههای نظری برای آن محسوب میشود. المیزان، مانیفست تمامعیار حکومت دینی است و نادیده گرفتن این مبانی محکم و استناد به سکوت عملی علامه، یک بیصداقتی آشکار است.
۴-۶-۳. تطبیق با چارچوب: چگونه نادیده گرفتن مبانی علامه، مصداق «قشریگرایی» و اکتفا به ظاهر عمل است؟
روششناسی به کار رفته در تحلیل شخصیت علامه، مصداق کامل و بدون تنازل ویژگی اول «فقه خوارجی»، یعنی «قشریگرایی و ظاهرگرایی» است.
-
همانطور که خوارج با دیدن ظاهر عمل امیرالمؤمنین (ع) (پذیرش حکمیت)، از درک عمق استراتژی و باطن آن عاجز ماندند و ایشان را تکفیر کردند، این جریان نیز با دیدن ظاهر عمل علامه طباطبایی (سکوت و عدم کنشگری سیاسی مستقیم)، از درک عمق استراتژی و مبانی نظری انقلابی ایشان عاجز مانده و ایشان را به عنوان نماد یک اسلام غیرسیاسی مصادره میکند.
-
این رویکرد، به جای فهم «چرا»ی سکوت علامه که ریشه در یک تحلیل عمیق از شرایط داشت، صرفاً به «چه» و «چگونه»ی ظاهری آن اکتفا میکند. این همان «جمود بر پوسته» است که یک استراتژی پیچیده را به یک انفعال ساده تقلیل میدهد. این روش، با نادیده گرفتن دریای مواج اندیشه سیاسی در «المیزان» و چسبیدن به سکوت ظاهری علامه، روح انقلابی را از یکی از بزرگترین متفکران شیعه میستاند تا بتواند او را در پازل دوگانهسازی کاذب خود جای دهد. این دقیقاً همان کاری است که «فقه خوارجی» با متون و شخصیتهای دینی میکند: گرفتن پوستهای بیجان و وانهادن مغزی پرشور و زنده.
۵- فصل چهارم: روششناسی مغالطهآمیز: تحلیل تکنیکهای «فقه خوارجی» در سخنرانی
هر اندیشهای محصول روشی است که آن را تولید میکند. اگر روش، معیوب و مغالطهآمیز باشد، نتیجه نیز، هرچند در ظاهر علمی و منصفانه، ناگزیر معیوب و گمراهکننده خواهد بود. پس از بررسی محتوایی ادعاهای استاد سروش محلاتی در فصل پیشین، اکنون به کالبدشکافی «روششناسی» ایشان میپردازیم. این تحلیل نشان خواهد داد که دوگانهسازی «فرهنگی-انقلابی»، بیش از آنکه یک کشف تاریخی باشد، محصول بهکارگیری مجموعهای از تکنیکهای مغالطهآمیز است که به شکلی نظاممند، مخاطب را به سوی یک نتیجه از پیش تعیینشده هدایت میکند.
۵-۱. مغالطه «دوگانهسازی کاذب»: هسته اصلی روش
هسته و شالوده اصلی تمام این سخنرانی، بر مغالطه «دوگانهسازی کاذب» استوار است. این مغالطه زمانی رخ میدهد که گوینده، دو گزینه را به عنوان تنها گزینههای ممکن معرفی میکند، در حالی که گزینههای دیگری (مانند گزینه سوم، یا ترکیبی از هر دو) نیز وجود دارد.
استاد سروش محلاتی، تفکر شیعی در باب امامت را به دو دسته کاملاً متضاد و آشتیناپذیر تقلیل میدهد: دسته «فرهنگی و غیرسیاسی» (شهید مطهری و بهشتی) و دسته «انقلابی و براندازانه» (آیت الله خامنهای). این در حالی است که گزینه سوم و صحیحتر، یعنی «سنتز و جامعیت»، به کلی نادیده گرفته میشود؛ گزینهای که در آن، مبارزه فرهنگی زیربنا و مقدمه مبارزه سیاسی است و مبارزه سیاسی، ضامن اجرایی آرمانهای فرهنگی. همانطور که در تحلیل سیره امام خمینی (ره) نشان داده شد، ایشان تجسم کامل این سنتز بودند. این روش، دقیقاً بازتولید تفکر خوارج است که جهان را سیاه و سفید میدیدند: یا با ما هستی یا علیه ما؛ یا حاکمیت مطلق خدا یا کفر. آنها قادر به درک راه سوم و پیچیدهای به نام «حاکمیت ولیّ خدا به اذن خدا» نبودند.
۵-۲. مغالطه «چینش گزینشی شواهد»: ابزار اصلی برای اثبات ادعا
برای ساختن این دوگانه کاذب، سخنران ناگزیر به استفاده از مغالطه «چینش گزینشی شواهد» است. در این روش، تنها شواهد و نقلقولهایی که یک دیدگاه از پیش تعیینشده را تأیید میکنند، انتخاب و برجستهسازی میشوند و شواهد معارض، به کلی نادیده گرفته میشوند.
-
از منظومه فکری شهید مطهری، تنها تحلیل ایشان از شرایط امام صادق (ع) انتخاب میشود و دهها کتاب و سخنرانی ایشان درباره جهاد، امر به معروف، حماسه حسینی و ضرورت حکومت اسلامی مسکوت گذاشته میشود.
-
از اندیشه شهید بهشتی، تنها عبارت «صرف نظر کردن از قیام» برجسته میشود و کل پروژه فکری و عملی ایشان برای معماری یک نظام سیاسی-دینی نادیده گرفته میشود.
-
از سیره آیتالله منتظری، تنها نقدهای ایشان ذکر میشود و کتاب سترگ «دراسات» و نقش کلیدی ایشان در تأسیس نظام، حذف میگردد.
این روش، مصداق دقیق «قشریگرایی» خوارجی است. همانطور که آنان به ظاهر یک آیه چنگ میزدند و از صدها آیه دیگر چشم میپوشیدند، این روش نیز با چنگ زدن به ظاهر چند جمله، از درک روح حاکم بر منظومه فکری یک اندیشمند عاجز میماند.
۵-۳. مغالطه «پهلوانپنبه»: ساختن تصویری کاریکاتوری و غیرواقعی از نظریه رقیب
این مغالطه زمانی رخ میدهد که فرد، به جای نقد دیدگاه واقعی رقیب، یک نسخه ضعیف، کاریکاتوری و تحریفشده از آن میسازد (پهلوانپنبه) و سپس به آن نسخه جعلی حمله میکند. این تکنیک به وضوح در به تصویر کشیدن «قرائت دوم» به کار رفته است.
نظریه جامع و چندلایه «انسان ۲۵۰ ساله» که شامل تاکتیکهای متنوعی از جمله جهاد علمی، تقیه و صلح است، به یک گزاره تکبُعدی و خشن تقلیل داده میشود: «تکلیف به براندازی و خوراندن دارو به زور». این تصویر کاریکاتوری، به راحتی قابل نقد و طرد است، اما این، نقد نظریه واقعی آیتالله خامنهای نیست، بلکه نقد پهلوانپنبهای است که خود سخنران ساخته است. این نیز از روشهای ثابت خوارج بود که با تحریف موضع امیرالمؤمنین (ع) در ماجرای حکمیت، ایشان را به پذیرش «حکمیت غیرخدا» متهم کرده و سپس این اتهام جعلی را تکفیر میکردند.
۵-۴. مغالطه «خارج کردن از بستر»: نقلقولها بدون در نظر گرفتن شرایط بیان
این مغالطه، مکمل چینش گزینشی است. در اینجا، یک نقلقول صحیح، از بستر تاریخی، زمانی و مکانی خود خارج شده و معنایی متفاوت به آن تحمیل میشود.
-
عبارت شهید بهشتی درباره «صرف نظر کردن از قیام»، از بستر بحث استراتژیک «تقیه» به عنوان یک روش مبارزه هوشمندانه خارج شده و به عنوان یک بیانیه ایدئولوژیک مبنی بر پایان مبارزه سیاسی تفسیر میشود.
-
عبارات کتاب «همرزمان حسین»، از بستر یک سخنرانی انقلابی برای بسیج جوانان در دوران طاغوت خارج شده و به عنوان مانیفست حقوقی و فقهی برای اداره یک نظام مستقر جا زده میشود.
این روش، مصداق همان «عدم تفقّه» خوارج است. فهم عمیق (تفقّه) نیازمند درک بسترها و شرایط است، در حالی که فهم سطحی (قشریگرایی)، متن را از بسترش جدا کرده و به نتایج دلخواه خود میرسد.
۵-۵. مغالطه «خلط دو ساحت»: تعمیم تحلیل تاریخی به مانیفست حکمرانی
این مغالطه که پیچیدهترین تکنیک به کار رفته در این سخنرانی است، به طور خاص در مواجهه با اندیشه امام خمینی (ره) و آیتالله خامنهای رخ میدهد. در این روش، «ساحت تحلیل تاریخی یک مبارز» با «ساحت تبیین نظریه حکمرانی یک رهبر» خلط میشود.
تحلیل تاریخی امام خمینی از سیره مبارزاتی ائمه که مبنای نظری «قیام» بود، به عنوان مانیفست «حکمرانی» ایشان پس از استقرار نظام معرفی میشود و سیره عملی ایشان مبنی بر حاکمیت قانون و رأی ملت، نادیده گرفته میشود. این مغالطه، به سخنران اجازه میدهد تا تصویری تمامیتخواه از نظریه ولایت فقیه ارائه دهد که با واقعیت سیره حکمرانی امام و مبانی قانون اساسی در تضاد کامل است. این نیز ریشه در «آرمانگرایی انتزاعی» خوارج دارد که قادر به تفکیک میان «ساحت آرمان الهی» و «ساحت واقعیتهای پیچیده حکمرانی زمینی» نبودند و با خلط این دو، به نفی هرگونه حکومت واقعی میرسیدند.
۵-۶. تکنیک «زمانسنجی استراتژیک»: تبدیل مباحثه علمی به کُنش سیاسی
تحلیل روششناختی این سخنرانی ناقص خواهد بود اگر از مهمترین تکنیک به کار رفته در آن، یعنی عامل «زمان و مکان»، غفلت کنیم. این سخنرانی، یک رویداد انتزاعی و معلق در خلأ نیست، بلکه در یک بستر زمانی و مکانی کاملاً معنادار ارائه شده است که نیت و هدف نهایی آن را آشکارتر میسازد.
-
زمان: شب هشتم محرم ۱۴۰۴ (۱۳ تیر ۱۴۰۴).
-
بستر سیاسی-امنیتی: حدود ۱۰ روز پس از توقف درگیری مستقیم میان ایران و اسرائیل؛ یعنی در یکی از حساسترین مقاطع امنیتی کشور که انسجام ملی و وحدت در برابر تهدید خارجی، یک ضرورت حیاتی است.
-
مکان: کانون توحید تهران؛ مکانی که به لحاظ تاریخی، نماد پیوند روشنفکری دینی و مبارزه سیاسی است.
این «زمانسنجی» هوشمندانه، اما خطرناک، خود یک مغالطه و یک تکنیک اثرگذاری است. چرا؟
۱. استفاده از بستر احساسی محرم: ماه محرم، اوج هیجان و عواطف دینی جامعه شیعی و نماد تقابل «اسلام انقلابی» حسین (ع) با «اسلام سلطنتی» یزید است. طرح دوگانه «اسلام انقلابی» در برابر «اسلام فرهنگی» در چنین بستری، ضریب تأثیرگذاری آن را صدچندان کرده و بحث را از یک مباحثه علمی صِرف، به یک قضاوت ارزشی و عاطفی تبدیل میکند.
۲. هدفگیری انسجام ملی در شرایط امنیتی: طرح یک بحث عمیقاً تفرقهافکن که شالوده نظری «انقلابی بودن» نظام حاکم را به چالش میکشد، آن هم بلافاصله پس از یک بحران بزرگ امنیتی، نمیتواند تصادفی باشد. این اقدام، مصداق بارز «استفاده از حق (مباحثه علمی) برای اراده باطل (ایجاد شکاف و تضعیف روحیه مقاومت ملی)» است. این روش، شباهت ترسناکی با روش خوارج در جنگ صفین دارد که با طرح شعار «لا حکم الا لله» در حساسترین لحظه نبرد، انسجام سپاه امیرالمؤمنین (ع) را در هم شکستند.
بنابراین، «زمانسنجی» در اینجا صرفاً یک متغیر فرعی نیست، بلکه خود یک «پیام» است. پیامی که نشان میدهد این سخنرانی بیش از آنکه یک دغدغه علمی باشد، یک کُنش سیاسی حسابشده برای به چالش کشیدن مبانی مشروعیت نظام در یکی از آسیبپذیرترین لحظات آن است. این تکنیک، تمام مغالطات درونمتنی را در یک چارچوب راهبردی قرار داده و پروژه نهایی این جریان فکری را آشکارتر میسازد.
نتیجهگیری: پروژه نهایی «فقه خوارجی»؛ خلع سلاح ایدئولوژیک شیعه
پس از طرح منصفانه ادعا، ارائه چارچوب تحلیلی و کالبدشکافی دقیق محتوا و روش سخنرانی «قرائت انقلابی از امامت»، اینک به نقطه جمعبندی و نتیجهگیری نهایی میرسیم. این بخش نشان خواهد داد که این مباحثه، صرفاً یک اختلاف نظر آکادمیک بر سر تفسیر تاریخ نیست، بلکه مواجهه با یک پروژه فکری نظاممند است که با بازتولید «روششناسی فقه خوارجی»، هدف خطرناکی را دنبال میکند.
۶-۱. جمعبندی نقدها: چرا دوگانه سروش محلاتی از اساس باطل است؟
تحلیلهای ارائه شده در فصول گذشته به روشنی اثبات کرد که دوگانه «فرهنگی-علمی» در برابر «انقلابی-براندازانه»، یک دوگانه کاذب و تحمیلی بر تاریخ اندیشه شیعی است. این دوگانهسازی از اساس باطل است، زیرا:
-
با سیره بزرگان در تضاد است: اندیشه و سیره بزرگانی چون شهید مطهری، شهید بهشتی، امام خمینی (ره)، آیتالله منتظری و علامه طباطبایی نشان داد که «مبارزه فرهنگی» و «تلاش برای حکومت»، نه دو مسیر متضاد، که دو بال یک پرواز و دو مرحله تکاملی از یک پروژه واحد برای تحقق جامعه اسلامی هستند.
-
محصول مغالطات روششناختی است: این دوگانه، نه یک کشف علمی، که محصول بهکارگیری مجموعهای از مغالطات نظاممند از جمله «دوگانهسازی کاذب»، «چینش گزینشی شواهد»، «ساختن پهلوانپنبه» و «خلط دو ساحت» است.
-
روح تفکر شیعی را نادیده میگیرد: روح حاکم بر تفکر اصیل شیعی، یک روح جامع، منسجم و ترکیبی است که میان دنیا و آخرت، فرد و جامعه، و دیانت و سیاست، پیوندی ناگسستنی برقرار میکند. این دوگانهسازی، با روحیهای تفکیکگرا، این جامعیت را مخدوش کرده و آن را به اجزایی متضاد تجزیه میکند.
۶-۲. افشای هدف نهایی: چگونه این روششناسی به «سکولاریسم پنهان» و «آنارشیسم» در پوشش دفاع از دین میانجامد؟
اینجاست که به خطرناکترین بُعد این پروژه فکری میرسیم. روششناسی «فقه خوارجی»، در نهایت به چه مقصدی ختم میشود؟ همانطور که در چارچوب تحلیلی خود تبیین کردیم، نتیجه قهری و نهایی این طرز تفکر، «آنارشیسم و سکولاریسم پنهان» است.
-
منطق خوارج با شعار «إِنِ الْحُکْمُ إِلَّا لِلَّهِ»، به نفی مشروعیت حکومت امیرالمؤمنین (ع) و در عمل به هرجومرج و آنارشیسم انجامید.
-
امروز نیز، این روششناسی با ترسیم یک دوگانه کاذب و قرار دادن بزرگان در مقابل یکدیگر، همین مسیر را طی میکند. با تخطئه «قرائت انقلابی» به عنوان یک نظریه تندروانه و غیرعقلانی، و با معرفی «قرائت فرهنگی» به عنوان یک الگوی منفعل و غیرسیاسی، در عمل، هرگونه امکان عملی برای تشکیل و اداره حکومت دینی در عصر غیبت نفی میشود.
این پروژه، در ظاهر، دغدغه «عدالت» و «اخلاق» را دارد، اما در باطن، با ترویج این ایده که هرگونه تلاش برای حکومت دینی یا به انفعال (مدل مطهریِ تحریفشده) یا به استبداد (مدل خامنهایِ کاریکاتوری) میانجامد، مخاطب را به این نتیجه پنهان میرساند که تنها راه نجات، جدایی دین از سیاست است. این، همان «سکولاریسم پنهان» است که در پوششی مقدس و با استناد گزینشی به کلمات بزرگان، به دنبال خلع سلاح ایدئولوژیک شیعه و گرفتن مهمترین عنصر پویایی و قدرت اجتماعی آن، یعنی «نظریه حکومت» است. این روش، با حقگویی (دفاع از عدالت)، ارادهای باطل (نفی حکومت دینی) را دنبال میکند؛ دقیقاً همان استراتژی خوارج نهروان.
۶-۳. سخن آخر: دعوت به تفکر انتقادی و حراست از فقه جامع و عقلانی
رسالت ما، نه تکفیر افراد، که نقد روشها و افشای جریانهاست. سخنرانی «قرائت انقلابی امامت» سروش محلاتی، نمونهای برجسته از یک روششناسی خطرناک است که با ظاهری علمی و منصفانه، به جنگ مبانی و اصول میرود. این یک هشدار جدی برای جامعه نخبگانی ماست.
وظیفه همه ما، حراست از فقه جامع، عقلانی و زمانشناس امام خمینی (ره) و شاگردان بزرگوار ایشان است؛ فقهی که نه در بنبست آرمانگرایی انتزاعی خوارج گرفتار میشود و نه در دام انفعال و سکولاریسم. تنها با مجهز شدن به «تفکر انتقادی» و توانایی شناسایی مغالطهها و روشهای بیمارگونه در فهم دین، میتوانیم از این میراث گرانبها در برابر پیچیدهترین و ظریفترین تحریفها محافظت کنیم. این، جهاد تبیینی امروز ماست.


اشتراک ها: از گلوله تا کلمه: کالبدشکافی «فقه خوارجی» در روششناسی «فرقان» و «مدعیان نواندیشی» - تنویر